Перейти в канал

قســـــم به عشـــــق

98
🌸💫✨🌸💫✨🌸💫✨🌸 #رمان_فقط_چشمهایش(چاپی) #به_قلم_فاطمه_ســـــودی"آسمان" #قسمت_صدوهفتادوپنجم لینک پرش به قسمت اول👇 https://t.me/FATEME_SOODY/22847 ابروهاش بالا رفت. با لبخندی بشدت تمسخرآمیز سرشو نزدیکتر آورده گفت: تو اصلا میدونی با کی طرفی دهنتو هرطور دلت خواست باز میکنی و هرچی توش اومد میریزی بیرون! خجالت مجالتم که اصلا نمیکشی؟ چشمام از تعجب باز شد. نگاهی از سرتا پاش کردم و دوباره سرمو بالا آوردم. نگاهمو راست توی چشماش زوم کرده با تمسخر گفتم: ببخشید جناب صدراعظم، یا شایدم شاهنشاها که شما و کابینه تون رو بجا نیاوردم، چشششششممم از این به بعد دهنمو محکم می بندم و اصلا هم اعتراضی نمیکنم تا شما عالیمقامِ پرنخوت‌، هرچقدر دلتون خواست چشم چرونی کنید و نگاهتون شبانه روز بخونه و ناموس مردم باشه هیزخانِ پررو! واقعا این بنده‌ی حقیر رو ببخشید که خدمتتون اسائه‌ی ادب کردم! لحظه ای سرخ شدنش رو مثل گدازه به چشم دیدم که قدمی جلو گذاشت و محکم گفت: خیلی برا خودت حسابهای بزرگ بزرگ باز کردی دختره‌ی ایکبیری بدقیافه! فکر کردی عاشق چشم و ابروی نداشته و لب و دهن چون انترت شدم هان؟ انگشتمو بطرفش گرفته بلند و جدی گفتم: ایکبیریِ بدقیافه جد و آبادِ خودِ صدراعظمته پسره‌ی نسناس صفتِ بدتر از میمون! هنوز بدنیا نیومده کسی که بتونه بهم نگاه کنه و حالا هر گوهی هم به دهنش اومد بهم بگه! تو هم حتما چشمت بابا جونمو گرفته فقط به این خونه نگاه میکنی میمون آررررررره! دستش لحظه ای برای سیلی زدن بالا رفت و تا پایین بیاد چنان با زرنگی سرمو دزدیدم که سیلیش ازم رد شد، ولی در آنی بدون فکر و فقط برای دفاع پام که بالا رفته بود چنان قشنگ به ساقش نشست صدای آخش دراومد و دو قدم عقب رفت! تا تکونی بخوره تند و محکم درو بستم و پشتمم محکم به در فشردم! لرزان دستمو روی قلبم گذاشتم بلکه آرومش کنم که داشت بیرون می‌جهید! لحظه ای چنان لگدی به درمون خورد دروغ نباشه بجلو پرت شدم. از کنار در گفت: زبون نفهمِ بیشعورِ کودن، اگه مردی و نمیترسی درو باز کن! از پشت در گفتم: بیشعور و زبون نفهمِ کودن و احمقِ الاغ خودتی با اون چشمای باباگوریت. به گور جد و آباد شاهنشاهت هم خندیدم مرد باشم! زن بودنم هم برام دنیا دنیا افتخاره! هررررررری صدراعظم جوووونم! شنیدم گفت: از اون خراب شده که بالاخره مجبوری بیرون بیای! اونموقع حسابمو باهات صاف میکنم بدجور. باید صبر کنی و ببینی خانوم خوشگله‌ی عجوزه! حیف که یکی داره میاد و باید برم! قلبم بهمراه تمام بدنم از تهدیدهاش میلرزید ولی سعی می‌کردم به روی خودم نیارم. صدای پاهاشو شنیدم که از جلوی در دور شد. لرزان خودمو جلوی شیر آب رسوندم و کنار پاشویه اش نشستم. دهنمو به شیر آب گذاشتم و تا جایی که میتونستم خوردم. قلبم داشت به دهنم میومد. فردا که باید برای امتحان به مدرسه میرفتم چه غلطی میتونستم بکنم تا از دستش خلاص بشم!! خیلی دلم میخواست بطرف ساختمون برگردم ببینم هست یا نه، ولی بزور جلوی خودمو گرفتم و دور باغچه هام چرخیده به آب دادن و وجین کردنشون رسیدم. ولی فقط دلم میخواست سرمو بالا بگیرم و نگاهی به ساختمون بکنم. ❌❌📘📗📕 برای خرید کتاب رمان "فقط چشمهایش" به قلم فاطمه سودی با تخفیف ۱۰ درصد و امضا و دست نوشته ی نویسنده به آیدی زیر پیام بدید.👇 کتاب تا سه روز بدستتون میرسه @Raze_goll 👈👈👈 پیام بدید @FATEME_SOODY 🔥🔥🔥☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄ هشدار و اخطار: رمان فقط چشمهایش کتاب چاپی خانم سودی بوده، فایل کردن و کپی آن به هیچ عنوان...... به هیچ #عنوان جایز نیست وگرنه رسما و بدون استثنا پیگرد قانونی خواهد داشت. 🔥🔥🔥☄