Перейти в канал

قســـــم به عشـــــق

79
#رمان_نیمه_ی_جانم💋 (لعنتی ترین عشق دنیا)💙 #به_قلم_فاطمه_سودی #قسمت_پنجاه_ونهم https://t.me/FATEME_SOODY/31862 🌸میانبر قسمت اول رمان مهری وروجک چنان پیچوندن رو بلد بود و حرف توی دهن آدم میذاشت همیشه ی خدا مات می موندم. درحالیکه دلم بشدت هوای فهام رو کرده بود خندان گفتم: حالا چی شده تو فاز فهام رو برداشتی و اینهمه داری ازش حمایت میکنی؟ باور کن آقازاده برام تموم شده. تموم هم نشده باشه بزور تمومش میکنم. خیلیم دلت براش میسوزه فهام دو دستی تقدیمِ شما باد. برش دار و بسازش برای دل خودت! منکه دیگه هیچ ادعایی ندارم. حرفهای آخرم حرف دلم نبود، اما انگار باید یه جورایی حتی شده بزور خالی میشدم. مهری نگاهش بشدتِ تمام رنگ افسوس گرفته و بصورتم دوخته شده بود. آهسته گفت: خاک بر سر چلمنگت بکنند الهی! والا مال مردم خوردن نداره مخصوصا مال توی نکیر منکرِ دیوونه! یکساعت قبل که از دانشگاه بر می گشتم، وقتی زنگ خونمونو زدم دیدم یه نفر کنارم ایستاد. تا برگشتم قیافه ش آشنا بود که بعدا دیدم فهام هستش. ولی چقدر لاغر شده بود و انگار همون تپل توی عکسات نبود. خیلی مودبانه احوالپرسی کرد و گفت به عنوان دوست صمیمی تویِ خنگول که میدونه چقدر قبولم داری و حرفام خیلی برات تاثیر گذاره زحمتی برام داره. بعد خیلی مختصر توضیح داد بخاطر یه اشتباه جزیی که همش هم بخاطر خودت بوده الان دورِ خودت حصار قدی چیدی و به هیچکس اجازه نمیدی نزدیکت بشن و حرفاشونو درست درمون بشنوی. و ازم خواست باهات حرف بزنم و از طرفش دلت رو بدست بیارم و فقط بگم همه ی کارهاش فقط و فقط بخاطر تو و محبتی بود که خالصانه بهت داشت. الان هم با اینهمه مهر و محبت لایق عذاب شدید و اینقدر دوری نیست که دستشم به هیچ جا و هیچ کسی بند نباشه. حورا... خیلی جدی دارم میگم و شوخیم ندارم جان مامان زهرا و بابا تقی م. خودت میدونی تا حد و حدودی آدم شناسم و می فهمم اطرافم چی میگذره. ولی واقعا خیلی خوب و عالیه در این عهدی که سنگ روی سنگ بند نیست و دیگه عشق و خواستن داره معنای خودشو از دست میده، یکی اینهمه هواخواه و دوستدار و عاشق آدم باشه که حالا خودشو به زمین و آسمون بکوبه و هرکاری تونست بکنه، که آخرش دست به دامان دختر همسایه ی عشقش بشه. دو روز قبل عصری داشتم از بیرون میومدم که صدای عصبانی داداشت توی راهرو بگوشم خورد. راستش درجا فهمیدم بخاطر فهامه اما از اون روز سرم شلوغ بود و وقت نکردم ازت چیزی بپرسم. ولی الانکه فکرشو میکنم می بینم بینوا پسروی مهربان دست بطرف همه دراز کرده و فقط من مونده بودم. باور کن اون پسری که من جلوی در خونه دیدم حالِ دلش خوب نبود حورا، اصلا خوب نبود! فهامی که طبق تعریفهای خودت یه فرد مغرور بود، الان در برابر عشق و خواست قلبیش یه بی دفاع شده بود که فقط و فقط خواهان تو بود. باهاش اینکارو نکن دختر خوب... کاری نکن خدای فهام قهرش بگیره و زمینت بزنه، هر چند ما زمین زده ی خدایی هستیم! بخدا فهام به زبان بی زبانی داد میزد دلش رو بدجور جا گذاشته و تا حرفاشو شنیدم فهمیدم یه هدیه ی ویژه ست از طرف خدا که نباید از دستش بدی! اشکام جوشید. مهری چقدر خوب داشت همچی رو توصیف میکرد اما... لبخندی روی لبهای مهری نشست ادامه داد: میدونم کمی غد و لجبازی، ولی هر کار اشتباهی کرده رو بنداز پشت گوشِت و فقط بگو بخاطر خودم بوده. حتی اگه دروغ گفته بخاطر عشقش دروغ گفته. اگه حقه بازی کرده بخاطر تو اینکارو کرده. باور کن با فهام، تو همه ی دنیارو داری دختر، دیگه چی میخوای! تویِ خل رو عین کف دستم می شناسمت و میدونم خیلی عاشقشی، پس چشماتو ببند و کارهاشو در تاریکخانه ی مغزت منهدم کن. عشقش رو ببین... محبتش رو ببین... صفا و صمیمیتش رو ببین... ذره ذره آب شدنش از دوریت رو ببین که الان میتونه از سوراخ سوزن بگذره... و ... آخرین حرفم. یه لحظه فکر کن برای همیشه بزاره و بره و پشت سرشم نگاه نکنه و تو رو فراموش کنه میتونی تحمل کنی؟ میتونی باهاش کنار بیای؟ 👇👇👇👇👇 شاید منکه فقط یه دختر همسایه ام، آخرین تلاش و آخرین تیرش باشم که داره شلیک میکنه و بعد کلا بیخیالت میشه. پس به فکر فهام هم نیستی به فکر خودت باش که بعدا این اشکات چی به روزت میاره. نگفته هم پیداست قلبت با فهامت شارژه. پس باهاش بد تا نکن برای همیشه از دستش ندی. خفه زمزمه کردم: من عشق را مجانی بخشیدم مجانی اما با یک جهان مهر و وفا... مجانی اما با قلبی در طبق اخلاص... حرفهایم همه حدیث دل بود همه از عمق جان بر زبانم... اما حیف از روزگارم حیف از قلب صاف و دل و نگاه بی پیله ام.. #فاطمه_سودی مهری تند گفت: فهام هم بی شیله پیله ست میتونم قسم بخورم حورا. اونم قلبش صاف و نگاهش بی پیله فقط دنبال خودته دختر! اصلا نمی پرسم چیکار کرده اینهمه ناراحتی از دستش، ولی خودمونیم حورا، مگه تو و