Перейти в канал

قســـــم به عشـــــق

85
از این دیگه امکان نداشت. راستشو بگم چشمهام فقط می درخشید و دلم سرشار از خواستن مقتدرم بود فقط مقتدرم... لبخندی زدم. بینوا فهام... چقدر تنها مونده بود... گوشیم لرزید. پیامک داشتم. تند از کیفم بیرونش آوردم. فهام بود نوشته بود: منکه تکلیفم روشن است روزگارم شد غم چشمانت دوری دستانت حسرت گیسوانت اما تو چه می کنی؟ کسی هست که در چشمت عشق ببیند؟ در گرمی دستت زندگی در نرمی مویت آرامش؟ این قمار هر دو سرش باخت بود... #عظیم_صادقی نگاهم بالا اومد و دلم سرشار از غم شد. مقتدر که از هیچی خبر نداشت هنوزم در تب و تاب بود. زمزمه کردم: پسرک دیوانه باور کن عاقلانه دوستت دارم خودخواهانه عاشقت هستم مادرانه دلتنگت می شوم و عاشقانه صدایت می کنم پس تو هم تنها وظیفه داری دیوانه وار دیوانه وار دوستم داشته باش... #فاطمه_سودی دستم بطرف کیبرد گوشی رفت. با انگشتی یخ زده نوشتم: جناب مقتدر، برای ناهارتون چه غذایی دوست دارید بپزم؟ اما برای ارسال دست نگه داشتم. نگاهم سوخت و فقط میدونم تند گوشی رو روی تخت انداختم. انگار دیگه نمی تونستم نگهش دارم و گوشی دستمو بشدت می سوزوند. مقتدر تمام این روزها رو صبر کرده بود و میتونست چندساعتی هم صبر کنه. باید ناهاری می پختم و به نحوی به خونه می کشوندمش. حالا چگونه و چطورش رو خدا کمکم میکرد که هنوز خودمم حیران این ماجرا بودم... دلم آرامشِ طولانیِ با یار می خواهد! کمی بوسه، کمی مویت، کمی دیدار می خواهد میان حسّ تنهایی، میان حال مخدوشم از آن "آرام باش جانم"، دلم بسیار می خواهد! میان اینهمه مردم،نفهمید هیچکس من را تو باش و دردِ دل گویم، دلم غمخوار می خواهد روانم بس پریشانو، شده فکروهمه چیزم، مرا آیا که از عمق دلش، دلدار میخواهد؟ دلم درمانده ازاینحال،واین هرروز تکراری بیا! با تو دلم اصلاً فقط تکرار می خواهد! همین مصرَع برای کلّ حالِ روحِ من کافیست: دلم آرامش طولانی با یـــــــــــار می خواهد ...! #مرتضی_حسنی ‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌ ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌ ‌‌ ‌https://t.me/joinchat/AAAAAFKIdMqZtGCzD2CV4w 🔥🔥🔥☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄ هشدار و اخطار: نشر رمانهای کانال با نام نویسنده یا فایل کردن آنها به هیچ عنوان...... به هیچ عنوان جایز نیست وگرنه رسما و بدون استثنا پیگرد قانونی خواهد داشت. تمامی رمانها هم در وزارت ارشاد ثبت شده در انتظار گرفتن مجوز برای چاپ هستند.🔥🔥🔥