Перейти в канал

قســـــم به عشـــــق

92
یشدم، اما راستش انگار روی سوزن نشسته بودم. دستمو هم روی قلبم فشار میدادم بلکه آروم بگیره. دلتنگی، خجالت، تب، لرز، هراس، چشم براهی و دل آشوبه قاطی هم شده بود و داشت کارمو یکسره میکرد. خندیدم. وقتی مقتدر وارد خونه میشد از حال نمیرفتم صلوات محمدی لازم داشتم. صلواتی فرستادم و دور خودم فوت کردم. ولی از چیزی مطمئن بودم. فهام با دیدنم از شدت ذوق .... دوباره خندیدم. تمام دقایقی که میگذشت برام یک عمر بود. انگار لحظه به لحظه تحلیل میرفتم اما کاری بود که شروع کرده بودم و بد یا خوب باید جوری به پایان می رسید. خونه بحدی سوت و کور بود که اضطرابمو بیشتر میکرد. لحظه ای حس کردم در کوچه بسته شد و اینبار بدنم به کل یخ بود. دقایقی بعد که حتما به پارکینگ سر زده بود صدای بالا اومدن سریع فهام از پله ها به گوش رسید و داشت می رسید. انگار هقی هم کردم چون نفسم درست بیرون نمیومد. کلید در قفل پذیرایی چرخید و در پذیرایی که قفل نبود بشدت باز شد. چشمم تمام قد به فهام دوخته شده بود که از لای در دیده میشد. بخدا نمی تونستم چشممو هم کنار بکشم. باعجله وارد خونه شد که لحظه ای نگاهمون بهم افتاد. فهام که منتظر نبود کسی توی خانه اش باشه رسما چنان تکان سختی خورد و چشماش بشدت باز شد که منم همزمان باهاش تکان خوردم... 🕊♥️🌹♥️🕊 آهوى توام ، بره ى بى صبر و قرارم تا كى بنشينم ، تو بيايى به كنارم تا كى بنشينم ، برسى چاى بنوشى! يك عالمه گلدان ، لب ايوان بگذارم!! لبهاى تو خوب است ،نفس هاى تو خوب است عطر تو كه هر وقت، مى آيى به كنارم جايى بده در زندگيت ، جان و تنم را يا راه نشانم بده ، تا جان بسپارم من ماهى ام و عشق تو درياى عميق است! هر سو بروم ، باز به موج تو دچارم غرقم كن و صيدم كن و بر خاك رها كن من ماهى ام و حوصله ى تنگ ندارم ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍ ‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌ ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌ ‌‌ ‌https://t.me/joinchat/AAAAAFKIdMqZtGCzD2CV4w 🔥🔥🔥☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄ هشدار و اخطار: نشر رمانهای کانال با نام نویسنده یا فایل کردن آنها به هیچ عنوان...... به هیچ عنوان جایز نیست وگرنه رسما و بدون استثنا پیگرد قانونی خواهد داشت. تمامی رمانها هم در وزارت ارشاد ثبت شده در انتظار گرفتن مجوز برای چاپ هستند.🔥🔥🔥