Перейти в канал

قســـــم به عشـــــق

95
🌸💫✨🌸💫✨🌸💫✨🌸 #رمان_فقط_چشمهایش(چاپی) #به_قلم_فاطمه_ســـــودی"آسمان" #قسمت_دویست_وشانزدهم لینک پرش به قسمت اول👇 https://t.me/FATEME_SOODY/228 بابات در حالیکه انگشتاشو به گیجگاهش میفشرد و چشماش پراز اشک بود گفت: خودم کردم که لعنت برخودم باد! اگه منصور اینکارو کرده باشه گناه خودمه فقط خودم! اون بچه مثل یه مرد جلو اومد و بنفشه رو دوبار ازم خواستگاری کرد. لعنت به مادرش که الهی دلش بسوزه باعث شد دل ما اینجوری بسوزه. الانم از نگرانی دارم سکته میکنم. یه چیزی میگم فقط از این خونه بیرون نره لطفا. اگه بفهمم بنفشه پیش منصوره باور کنید نگرانش نمیشم. اون بچه واقعا مرد میدانه و هرکسی نیست بخدا. نه بخاطر پولش، نه بخاطر قیافه ش، نه بخاطر قد و بالاش. بارها دیدم زنا و دخترایی از کوچه رد میشدند که منصورم کوچه بود. باور کنید چنان سرشو پایین مینداخت نگاهی کوچیکم به کسی نمی‌کرد. فقط سرش به کارش بود و با ابهتی ذاتی و احترام با همه رفتار می‌کرد. چند بار باهاش همصحبت شدم. چقدر متین و مودب و خوش کلام بود. فقط خدا مادرشو نبخشه و هزاران بار لعنت کنه چوب لای چرخ پسرش گذاشت. احساس میکنم قلبم داره کم میاره! خدایا خودت کمکمون کن. فقط امیدوارم کس دیگه ای برای دخترم نقشه نکشیده باشه که من فردا صبح رو دیگه نمی بینم. مامانتم فقط گریه می‌کرد و چیزی نمیگفت. ساعت 10 شب بود رفتم خونه‌مون سری بزنم. تازه پا توی حیاط گذاشته بودم درمون بصدا دراومد. وقتی بازش کردم جوونی رو دیدم دم در یکطرف ایستاده بود. بعداز سلام و شب بخیر آروم گفت: ببخشید من مامورم و معذور. فقط اومدم به شما بگم لطف کنید به خونواده‌ی آقای همدانی، مامان و بابای بنفشه خانم خبر بدین اصلا نگران دخترشون نباشند. خب با ازدواج دوستم منصور و بنفشه خانم موافقت نکردند، اونم مجبور شد خودش دست به کار بشه. فقط بگید منصور گفته تا روزیکه آقای همدانی با ازدواجشون موافقت نکنه بنفشه خانم رو روی تخم چشماش نگه میداره و مواظبت میکنه خاری توی پاش نره. ولی هیچوقتم دخترشون رو پس نمیده اینو مطمئن باشند! پسره اضافه کرد: خانم از قول من که دوست سالیانِ سال منصور هستم به آقای همدانی بگید، منصور انقده مرد هستش تمام عمرش رو مواظب عشقش باشه تا کوچیکترین ناراحتی نداشته باشه. پس لطف کنند با ازدواجشون هرچه زودتر موافقت کنند اونام به سامان برسند و زندگیشون رو شروع کنند. ماجرا کمی طولانیه، ولی دوست منم امروز مجبور شد اینکارو بکنه وگرنه بخداوندی خدا، اصلا نیت همچین کاری رو نداشت و خیلی مردتر از این حرفاست. بعد خداحافظی کرد و رفت. منکه فقط خشکم زده بود و قلبم میکوبید. تنها چیزی که یادم افتاد تند از پشت سر پرسیدم: بنفشه حالش خوبه؟ برگشته گفت: حال عمومیش خوبه و جای نگرانی نیست. ولی فقط گریه می‌کرد و میخواست بخونه شون برگرده. بهشون بگید بنفشه اصلا گناهی نداشت و منصور هم خود آقای همدانی خبر دارند، هرکاری از دستش برمیومد کرد که بلاخره مجبور به اینکار شد. خودمو از همونجا به خونه تون رسوندم. در خونه تون کنارش باز بود و بدون در زدن با عجله وارد شدم. بابات سر حوضتون نشسته بشدت توی فکر بود، حالشم اصلا خوب نبود. مامانت روی پله ها نشسته پاهاشو بغل کرده بود و آروم اشک میریخت. ولی تا چشمشون بمنِ هراسان افتاد چنان از جاشون پریدند واقعا دلم برای نگرانی هاشون لرزید. 🌸🌸🌸🌸 عزیزان سودی رمان "فقط چشمهایش" تا جایی حساس کم کم در حال اتمام هستش. برای خرید مستقیم رمان با امضای خانم سودی به آیدی زیر که ادمین فروش هستند پیام بدید👇 @Raze_goll @FATEME_SOODY 🔥🔥🔥☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄ هشدار و اخطار: رمان فقط چشمهایش کتاب چاپی خانم سودی بوده، فایل کردن و کپی آن به هیچ عنوان...... به هیچ #عنوان جایز نیست وگرنه رسما و بدون استثنا پیگرد قانونی خواهد داشت. 🔥🔥🔥☄