Перейти в канал

قســـــم به عشـــــق

99
ری بخواد کاری بکنه بالای سر مرد ایستاده بودیم. مهری با تمسخر گفت: باور کن حورا شانس مردم رو نگاه نکن. الکی هم پولت رو حرام نکن که تو فال و شانس و آینده ی ما کلا ریدن! لحظه ای کلاه مرد بالا اومد و صورتش از زیر کلاه حدودا دیده شد. صورتی سیه چرده با ابروانی پهن و ریشی سفید که دوباره سرش تند پایین اومده خوند: بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست یا سخن دانسته گو ای زن عاقل یا خموش بعد انگشتش بطرف من گرفته شده با همون صدای گرفته ش گفت: میتونم کف دست راستت رو ببینم؟ بدون نگاه بصورت مهری آروم خم شدم و کف دستمو بطرفش گرفتم. فکر کنم اضطرابم از چشمام بیرون زده بود. مرد دقیق نگاهی به دستم کرده کتابی رو باز کرد. شی فلزی و طلایی رنگی رو روی کتاب انداخته بعداز چند ثانیه گفت: یادت باشه همیشه حرف دل رو باید به اهل دل گفت نه اهل گوش. برات یه زندگی امن و آرام می بینم. یه شوهر عاشق داری که از شرّ عاری و در خیر جاری هستش. گاهی بزن پشتش و بهش خسته نباشید بگو که همچین روزهای سختی کنارته و باعث شده کم نیاری. یه بچه ی شیطون در حیاطی پر درخت می بینم که مادربزرگی سرشار از سلامتی روی پله ها نشسته و نگاهش به دختر و نوه شه. آینده ت روشنه خیلی. همیشه یادت باشه "تو خدای خودت رو داری که این ساده ترین قصه ی یه انسان هستش". فقط ... همسرت مثل شاه شطرنج می مونه که حتی وقتی میبازه کسی نمیتونه از صفحه بازی بیرونش کنه. مواظبش باش. انشالله که مرادت رو گرفته باشی. تمومی تو، میتونی بری. بلند شدم و فقط تمام بدنم می کوبید. راست میگفت من تمام خواسته هامو از زبونش شنیده بودم. اجق وجق تحویلم نداده بود. مامانم بالای پله ها و بچه م توی حیاط. یه شوهر همکه واقعا شاه شطرنج زندگیم بود. دست یخ زده م درون کیفم رفت. از بس حالِ ته دلم خوب بود صد و بیست تومن بیرون کشیدم و مقابلش گذاشتم. فقط سری تکون داده چیزی نگفت. مهری بطرفش خم شده گفت: سلمان خان به همین زودی یه دوره پیشت میگذرونم. فکر کنم سر دو سال میشه توی زعفرانیه خونه خرید. صدای گرفته ی مرد خندان بود که گفت: منتظر شاگرد زیباروی خودم می مونم. فقط بگم به همین زودیا ازدواج میکنی اما وای به حال شوهرت.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍می‌نشینم روی پایت تا تو را شیدا کنم تا که شاید من رگ خواب تو را پیدا کنم می‌نهم لب را به لب‌هایت مگر رسوا شوی تا که شاید لحظه‌ای با بوسه‌ای اغوا شوی می‌گشایم لب به زیر گوش تو با دلبری تا که شاید چشم خود بندی به روی دیگری می‌خرامم نرم و نازک سوی آغوشت چو مار تا که شاید از کفت گیرم عنان و اختیار تو ولی با چیرگی من را به زانو می‌نهی دست سرد خود به دست گرم و داغم می‌دهی با لوندی گونه‌ی من را نوازش می‌کنی با نگاهت بوسه‌ای تبدار، خواهش می‌کنی می‌خزم آهسته در آغوش پر آرامشت من اجابت می‌کنم در لحظه امر و خواهشت با همین بوسیدن اغوا می‌شود اندام تو با همین بوسیدن انگاری شدم من رام تو... https://t.me/joinchat/AAAAAFKIdMqZtGCzD2CV4w 🔥🔥🔥☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄ هشدار و اخطار: نشر رمانهای کانال با نام نویسنده یا فایل کردن آنها به هیچ عنوان...... به هیچ عنوان جایز نیست وگرنه رسما و بدون استثنا پیگرد قانونی خواهد داشت. تمامی رمانها هم در وزارت ارشاد ثبت شده در انتظار گرفتن مجوز برای چاپ هستند.🔥🔥🔥