96
ن. الانم در اتاق عمل هستند و باید منتظر بمونیم تا....
چشمام داشت سیاهی میرفت و نفسم با خر خر بیرون میومد. روی صندلی نشسته بودم و حالم واقعا بد بود. اشکامم خشک نمیشد. مامور از اتاق عمل خبری گرفت و خودشو بمن رسونده گفت: باور کنید میگن گلوله به شانه ی همسرتون خورده و اصلا خطر خاصی نداره. پس اینهمه بی تابی نکنید.
یکی دو ساعت بعد بود که خبر دادند فهام رو از اتاق عمل خارج کردند و به بخش فرستاده شد. به همراهی مامور با عجله خودمونو به اتاق فهام رسوندیم که تازه میخواستند روی تخت بزارند.
وقتی جلو رفتم و چشمم به فهام افتاد واقعا درجا خشک شدم. چشمامو جمع کردم ببینم درست می بینم یا نه، ولی اشتباهی در کار نبود. این مرد... این مرد اصلا فهام نبود....
نیمه ی گمگشته ات را دیر پیدا میکنی
سر بجنبانی خودت را پیر پیدا میکنی
در مدار روزگار و گردش چرخ فلک
عاقبت روزی تو هم تغییر پیدا میکنی
کودکی چون بادبادک با نسیمی میرود
خویش را بازیچه ی تقدیر پیدا میکنی
عشق را در انتظار تلخ و بی پایان خود
در غروب جمعه ای دلگیر پیدا میکنی
میرسی روزی به آن چیزی که میخواهی ولی
در رسیدنهای خود تغییر پیدا میکنی
چشم میدوزی به او از دور و میپرسی چرا
نیمه ی گمگشته ات را دیر پیدا میکنی
https://t.me/joinchat/AAAAAFKIdMqZtGCzD2CV4w
🔥🔥🔥☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄
هشدار و اخطار: نشر رمانهای کانال با نام نویسنده یا فایل کردن آنها به هیچ عنوان...... به هیچ عنوان جایز نیست وگرنه رسما و بدون استثنا پیگرد قانونی خواهد داشت. تمامی رمانها هم در وزارت ارشاد ثبت شده در انتظار گرفتن مجوز برای چاپ هستند.🔥🔥🔥