Перейти в канал

قســـــم به عشـــــق

90
بالا رفت.... قیافه ای بالا اومد... فال... شعر.... خیابان.... من.... سلمان خان... بدنم داشت می لرزید. هرکاری کردم نتونستم خودمو نگه دارم و پاهام از وسط تا شد. پایین تخت روی زانوهام افتادم. دستمو به میز پایین تخت گرفته بودم و بزور سعی میکردم خودمو نگه دارم. دیگه صدای بلند گریه هام اتاق رو برداشته بود و هرکاری میکردم نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم. فهام من.... فهام من.... شبیه گـــــــداها... آخه چرا.... چرا.... چــــــــــرا.... یعنی خرج و مخارج زندگیمون انقدررررر زیاد بود؟ ما... من خرج داشتیم ولی نه اونهمه که... قلبم داشت می ایستاد... می ایستاد.... فقط فکر کردم گدا... گدا... خدایا تمومش کن... تمومش کن دیگه نمی تونم... دیگه تحمل ندارم... ندارم... من تمام این مدت.... با یه گدا.... با یه گدا.... زندگی میکردم.... دستی بازومو گرفته صدایی گفت: چی شده خانم؟ چرا اینجوری می کنید؟ مریضتون حالش خوبه شما نباید... دیگه چیزی نمی شنیدم... حرف دارم با دلت اما چگونه؟ کی؟ کجا؟ آه دارم میکشـــــم، آری برایت بی صــــدا مست بودم بی گمان،مست می چشمان تو مست ناز آن نگاهت ، دیده ای دیوانه را ؟ تا نفس در سینه دارم مینویسم بعد از این تـــــــاب من را بردی و آخر ندیدی هم مرا با تمــــام خاطراتی که نشسته در سرم تار میبینم ،کجایی ؟کور کردی دیده را میرود آهسته از ذهنت تمـــــــام من گلم از سرت بنداز عشقی را که شد آری جدا https://t.me/joinchat/AAAAAFKIdMqZtGCzD2CV4w 🔥🔥🔥☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄ هشدار و اخطار: نشر رمانهای کانال با نام نویسنده یا فایل کردن آنها به هیچ عنوان...... به هیچ عنوان جایز نیست وگرنه رسما و بدون استثنا پیگرد قانونی خواهد داشت. تمامی رمانها هم در وزارت ارشاد ثبت شده در انتظار گرفتن مجوز برای چاپ هستند.🔥🔥🔥