Перейти в канал

قســـــم به عشـــــق

317
🌸💫✨🌸💫✨🌸💫✨🌸 #رمان_فقط_چشمهایش(چاپی) #به_قلم_فاطمه_ســـــودی"آسمان" #قسمت_دویست_وبیست_وسوم لینک پرش به قسمت اول👇 https://t.me/FATEME_SOODY/228 💙💙 #عزیزان سودی ناشرم انتشارات پرسمان کتابهارو با تخفیف ۲۰ درصد به فروش گذاشته. اگه خواستید به سایت یا اینستا یا دفتر نشر پیام بدید که پایین بنرش رو براتون فرستادم👇 اونشب فکر کنم تا صبح هردومون بیدار بودیم و از ذوقمون خواب نداشتیم. منصور آرام زمزمه کرد: بنفشه من بیام اونجا یا تو میای پیش من؟! که ناراحت و بلند گفتم: منصور شوخی نداریم هــــــــــا! همونجوری مثل پسر بچه‌ی گنده‌ و سربه زیر سرتو میزاری زمین میخوابی صداتم در نمیاری! نصفه شبی هم اعصاب منو داغون نکن! خندان و مظلومانه جواب داد: آخه این بچه‌ی گنده نمیتونه بخوابه. قلبش خوابش نمیاد، عشقشو میخواد باهاش لالا کنه. عشقش براش لالایی بگه و گاهی بوسه ای بهش بزنه. گاهی نوازشش کنه و گاهیم سرشو بذاره روی پاهاش بلکه خوابش بگیره! درحالیکه سعی می‌کردم جلوی خنده مو بگیرم گفتم: اگه من بیام میدونم جواب اون قلبتو چه جوری بدم و چه جوری ناز و نوازشش کنم آروم بخوابه و دیگه برای همیشه تا ابد عشقشو فراموش کنه. حالا تا مدتها هم از خواب کهف بیدار نشه که اونموقع فردا از کارمون عقب میفتیم. پس بخواب و حرفیم نزن. من امشب خیلی میزان نیستم جوووووونِ خودت. فقط دلشوره‌ی فردارو دارم. منصور فقط زمزمه کرد: منکه راضیم خودت بیای و به هرنحوی که خواستی به حساب قلبم برسی و جوابشو بدی. منکه نمیتونم جوابشو بدم یعنی به حرفم گوش نمیده! که خندان جوابشو ندادم و بعداز یه ساعت همان آش بود و همان کاسه! دوباره حرفهای منصور شروع میشد و منم که فقط دعواش می‌کردم. ولی با اینهمه تفاسیر، هرکی سرجای خودش خوابید و شلوغی بی‌شلوغی! منصور با تمام شیطنتهاش واقعا مرد بود و منم با تمام وجودم بهش اعتماد داشتم. تا صبح بشه فکر کنم فقط یه ساعتی چرت زدیم. ساعت 7.30 بود و منم خواب و بیدار بودم ولی میفهمیدم اطرافم چی میگذره. منصور رختخوابشو جمع کرد کنارم نشست. پرازعشق گفت: بیدار شدی عزیزِ منصور! چیزی نگفتم. راستش خودمم مثل منصور دلم ناز و نوازش میخواست ولی در حدش! زیادیش خطرناک بود. ادامه داد: دیشب لااقل یه بارم نوازشم نکردی بتونم راحت بخوابم. الان خودش چه محکم گرفته خوابیده اصلا هم بیدارم نمیشه! آروم و خندان چشمامو باز کردم. ایندفعه تقاص دیشب رو محکم پس دادم که گفتم: فقط دلت بحال خودت بسوزه ها! خیلی هم خواب نبودم که بیدار بشم. امشب رو از ترس تو نتونستم بخوابم! خندان گفت: آره دختره‌ی زرنگ، نه اینکه منم خیلی زورگو هستم! فقط اینو میدونم میخوام لحظه ای ازم ناراضی نباشی و پیشم آرامش داشته باشی. آخه زندگیتو من بهم ریختم مگه نه؟ فقط نگاش کردم و چیزی نگفتم. آهسته گفت: صبحونه‌ی دیروز رو که سرایدار آورده بود، الان چیزی نداریم. تا تو آماده بشی من کمی خرید کنم و برگردم. 🌸🌸🌸🌸 عزیزان سودی رمان "فقط چشمهایش" تا جایی حساس کم کم در حال اتمام هستش. برای خرید مستقیم رمان با امضای خانم سودی به آیدی زیر که ادمین فروش هستند پیام بدید👇 @Raze_goll @FATEME_SOODY 🔥🔥🔥☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄ هشدار و اخطار: رمان فقط چشمهایش کتاب چاپی خانم سودی بوده، فایل کردن و کپی آن به هیچ عنوان...... به هیچ #عنوان جایز نیست وگرنه رسما و بدون استثنا پیگرد قانونی خواهد داشت. 🔥🔥🔥☄