Перейти в канал

قســـــم به عشـــــق

313
الگیر که باید هرچه زودتر این عشق به پایان می رسید. مامان گله مندانه و محکم گفت: اصلا انتظار نداشتم اینهمه ازم دور و بیخبر باشی! همینجا منتظرم می مونی نوار قلبمو دکتر برداره و با هم بخونه مون بریم. باید به درددلت برسم ببینم چه خبرتونه که ... پرستار از پشت سر گفتم: اگه اجازه بدید باید زودتر بریم. دکتر منتظرمونه. دستی به صورت خیسم کشیدم که فهام بدون حرف کنار کشید و همراه مامان راهی شدیم. دیگه نه نگاش میکردم نه باهاش کاری داشتم. تموم شده به حساب میومدیم همین.... سوزش دلم ناکار کننده بود. نه میتونستم حرفی بزنم، نه گریه هامو بدرقه ی راه مامان کنم و نه اجازه شو داشتم بغلش کنم که مبادا چیزی حدس بزنه. وقتی درهای اتاق عمل پشت سر مامان بسته شد تازه زانوهام شل شد و کنار دیوار روی زمین نشستم. اشکام سرریز کرد و حالم به شدیدترین وضعیت بد بود. چطور میخواستم اینهمه ساعت رو تحمل کنم و دوام بیارم رو نمیدونستم. داداشم هم با رنگ و رویی پریده درحال صحبت کردن با زنداداشم بود که میگفت فعلا اومدنش به بیمارستان لازم نیست و پیش بچه ها باشه. دستی دورم حلقه شد. به سینه ای فشرده شدم که دم گوشم گفت: چرا خودتو اینجوری اذیت میکنی؟ عوض گریه برای مامان دعا کن و انرژی خوب بطرفش بفرست. پروفسور بعداز دیدن عکسهای مامان با اطمینان گفته حالش خوب میشه که خیالمونو راحت کنیم. بخدا کمی هم مواظب خودت باشی جای دوری نمیره! خبر داری سرپا فقط در حال احتضاری؟ با خشمی که جوشید دندونامو بهم ساییدم و خودمو تکونی داده از آغوشش بیرون اومدم. تمام قد ایستادم و انگشتمو بطرفش گرفته غریدم: تو یکی لااقل بمن دست نزن که یه بوفالو لازمه فقط حرص تو یکنفر رو بخوره. فقط میدونم صدای داداشم بگوشم نشست که گفت: فهام چیکار کردی تو که بیچاره ای بیچــــــــــاره.... همیــــــــــن... مات چشمان توأم، اما دلم درگیر نیست از تو ای یوسف دلم سیر است و چشمم سیر نیست این شکاف پشت پیراهن شهادت می‌دهد هیچ کس در ماجرای عشق بی تقصیر نیست از تو پرسیدم برایت کیستم؟ گفتی رفیق آنچه در تعریف ما گفتی کم از تحقیر نیست هر زمانی روبروی آینه رفتی بدان در پریشان بودنت این آه بی تأثیر نیست قلب من، با یک تپش برگشت گاهی ممکن است آنقدرها هم که می‌گویند گاهی دیر نیست #حسین_زحمتکش #حتما_بخــــــــــونید👇👇👇 🌸🌸 عزیزان سودی رمانمون تا حدودی قسمتهای پایانیش هست که رمان نیمه ی جانم فقط #روزهای_زوج براتون ارسال میشه. #روزهای_فرد رمان جذاب و دلنشین دیگری رو در کانال شروع می کردیم که #توصیه می کنم خوندنش رو اصلا از دست ندید که خود من عاشقشم. از شنبه تا پنجشنبه هم کانالمون رمان خواهد داشت. منم فرصتی پیدا میکنم رمان "یکی بود یکی نبود" رو نوشتنش رو براتون شروع میکنم که خودم واقعا ذوق نوشتنش رو دارم. یه رمان قدیمی و خونه به خونه با شخصیتهایی جذاب و ماجراهایی دلنشین و #واقعی که دوساله درحال جمع کردن ماجراهای این رمان هستم. راستش🙈🙈 خودم از الان عاشق مش نوروز رمان هستم😊😊💋 سودی رو دعا کنید. از الان میدونم نوشتن این رمان واقعا انرژی زیادی میخواد🙏🙏🙏🙏🙏🙏 https://t.me/joinchat/AAAAAFKIdMqZtGCzD2CV4w 🔥🔥🔥☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄ هشدار و اخطار: نشر رمانهای کانال با نام نویسنده یا فایل کردن آنها به هیچ عنوان...... به هیچ عنوان جایز نیست وگرنه رسما و بدون استثنا پیگرد قانونی خواهد داشت. تمامی رمانها هم در وزارت ارشاد ثبت شده در انتظار گرفتن مجوز برای چاپ هستند.🔥🔥🔥