Перейти в канал

قســـــم به عشـــــق

98
و بیــــــــــرون... تا صدات نکردم نیا اتاق... برووووووو بیرووووون... و داد زدنش فقط یک گمشو کم داشت و تمام. از اتاق بیرون رفتم و درو پشت سرم چنان کوبیدم تمام خونه به لرزه افتاد. خودمو با خشم به طبقه ی بالا رسوندم و روی تخت افتادم. دلم در حال ترکیدن بود و داشتم سکته میکردم. اصلا نمیدونستم چیکار کنم و چطور حرفامو ثابت کنم. اما بخودم که ثابت کردن لازم نداشت! من حتی جواب سولهامم نگرفته بودم. فهام میتونست خیلی راحت همچی رو توضیح بده و بحث رو خاتمه بده ولی... نخواسته بود. چقدر گریه کردم رو نمیدونم. کی خوابم برده بود رو نمیدونم. ساعت چند بود رو نمیدونم. ولی وقتی چشم باز کردم اتاق تاریک بود. از پایین نوری میومد و مشخص بود چراغها روشنه ولی من ... کاش میتونستم زنگی به داداشم بزنم و بیاد بین ما قاضی باشه و خودش حرفامو بشنوه و قضاوت کنه ولی نه.... خونواده ام نباید چیزی می فهمیدند. فکرم به طرف استاد یاری رفت که همیشه ی خدا کنارم بود و چنان ازم پشتیبانی میکرد فهام فقط چشماش چهارتا میشد. ولی اونا هم نبودند و برای دیدن بچه هاشون به خارج رفته بودند. بازم خودم بودم و خودم و تک و تنهاترین حورای روی زمین... بازم خودم بودم و خودم که باید هرجور شده از پس همه ی مشکلاتم برمیومدم و احدالناسی ازش باخبر نمیشد.... به جهنـم کـه کسی نیست خریدارِ دلم بـه دَرَک نیست کسی محرم اسرار ِدلم پشت ِهر چهره نقابی ست پر از دوز وکلک بـه کـه باید بسپـارم دل و افســارِ دلم ؟ هرکسی آمده بر شیشه ی دل سنگ زده بس کـه کـوتـاه شده بـر همه دیوارِ دلم تشنه ام ،تشنه و محتاجِ محبت چه کنم؟ همدمی نیست در این روز و شب ِتارِ دلم طعنه کمتر بزنیدم که چرا تلخم و سرد خستـه ام ، خسته ، به ولله از آزارِ دلم من و این شعر بعید است خودم میدانم چـه کنـم بـر سرِ مـن ریخته آوارِ دلم گره افتاده به کار ِ دلِ این سنگ صبور پس دعا کن که گره وا شود از کارِ دلم 🖋💠#جواد الماسی #حتما_بخــــــــــونید👇👇👇 🌸🌸 عزیزان سودی رمانمون تا حدودی قسمتهای پایانیش هست که رمان نیمه ی جانم فقط #روزهای_زوج براتون ارسال میشه. #روزهای_فرد رمان جذاب و دلنشین دیگری رو در کانال شروع کردیم که #توصیه می کنم خوندنش رو اصلا از دست ندید که خود من عاشقشم. از شنبه تا پنجشنبه هم کانالمون رمان خواهد داشت. منم فرصتی پیدا میکنم رمان "یکی بود یکی نبود" رو نوشتنش رو براتون شروع میکنم که خودم واقعا ذوق نوشتنش رو دارم. یه رمان قدیمی و خونه به خونه با شخصیتهایی جذاب و ماجراهایی دلنشین و #واقعی که دوساله درحال جمع کردن ماجراهای این رمان هستم. راستش🙈🙈 خودم از الان عاشق مش نوروز رمان هستم😊😊💋 سودی رو دعا کنید. از الان میدونم نوشتن این رمان واقعا انرژی زیادی میخواد🙏🙏🙏🙏🙏🙏 https://t.me/joinchat/AAAAAFKIdMqZtGCzD2CV4w 🔥🔥🔥☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄ هشدار و اخطار: نشر رمانهای کانال با نام نویسنده یا فایل کردن آنها به هیچ عنوان...... به هیچ عنوان جایز نیست وگرنه رسما و بدون استثنا پیگرد قانونی خواهد داشت. تمامی رمانها هم در وزارت ارشاد ثبت شده در انتظار گرفتن مجوز برای چاپ هستند.🔥🔥🔥