Перейти в канал

قســـــم به عشـــــق

324
نممممممم... جهنم... جهنم... یه پیامکم ازم دریغ کرده بود! پتو رو روی سرم کشیدم اما اشکام چیز دیگری میگفت. از فکرم گذشت: مواظب خودت باش. یادت باشه نفس تو زندگیم و یه تار موی تو شاهرگ من بود... اما چنان پشیمان سرمو تکون دادم و این فکرو از ذهنم بیرون انداختم انگار با خودمم لج کرده بودم. پشت پنجره ایستاده بودم و از خشمی که درونم می پیچید درحال ریز ریز شدن بودم و اشکام انگار از دل سوخته ام راه افتاده بود. حس زیادی بودنی که رفتار فهام بهم تزریق کرده بود رسما به تمام وجودم چنگ انداخته بود. غلط گنده رو جناب فهام کرده بود و بعد گناهکار عالم فقط من بودم مننننننننننن... یعنی اونهمه در زندگیش زیادی بودم که بدون هیچ سوال و جوابی فقط منتظر رفتنم بود؟ پس منهم برای همه ی عمر میرفتم تا به مراد دلش برسه. فقط نمیدونستم گناهم این وسط چی بود! از صبح چیزی نخورده بودم. مامان با لیوانی شیرموز وارد اتاقم شده گفت: دوسه روزه فقط خفه خون گرفتم و تا خاله ت بود چیزی نمیتونستم بپرسم. تو و فهام مشکلی با هم دارید؟ متوجهم حتی تلفنی هم با هم حرف نمیزنید! چی شده چرا چیزی نمیگی!؟ نگاهم بطرف مامان برگشت. دستی به اشکام کشیدم. تمام تصمیم رو گرفته بودم. یکبار بخاطر گریم کردن و به مقتدر تبدیل شدنش عقلمو زیر پام گذاشته بخشیده بودمش. اما اینبار نه... نــــــــــه! دیگه بس بود.... اینبار بخششی در کار نبود. اگه راست و حسینی حرف میزد و علت کارش رو توضیح میداد و روشنم میکرد مشکلی نداشتم. اما هم سرم کلاه میذاشت، هم داد و هوار و بی محلی هاش برای من بود. پس منهم دیگه تمومش میکردم. آهسته گفتم: مامان.... من طلاق میخوام... و چه الم شنگه و حرفهایی رو با دل سوخته ام تحمل کردم رو فقط خدا میدونست!... ای پر از عاطفه در قحط محبت با من کاش می شد بگشایی سر صحبت با من هیچ کس نیست که تقسیم شود در اینجا درد تنهایی و بی برگی و غربت با من از خروشانی امواج نگاهت دیریست باد نگشوده لبش را به حکایت با من خواستم پر بزنم با تو به معراج خیال آسمان دور شد از روی حسادت با من بعد از این شور غزلهای شکوفا با تو بعد از این مرثیه و غربت و حسرت با من گرچه کوچیدی از این باغ ولی خواهد ماند داغ چشمان تو تا روز قیامت با من #حتما_بخــــــــــونید👇👇👇 🌸🌸 عزیزان سودی رمانمون تا حدودی قسمتهای پایانیش هست که رمان نیمه ی جانم فقط #روزهای_زوج براتون ارسال میشه. #روزهای_فرد رمان جذاب و دلنشین دیگری رو در کانال شروع می کردیم که #توصیه می کنم خوندنش رو اصلا از دست ندید که خود من عاشقشم. از شنبه تا پنجشنبه هم کانالمون رمان خواهد داشت. منم فرصتی پیدا میکنم رمان "یکی بود یکی نبود" رو نوشتنش رو براتون شروع میکنم که خودم واقعا ذوق نوشتنش رو دارم. یه رمان قدیمی و خونه به خونه با شخصیتهایی جذاب و ماجراهایی دلنشین و #واقعی که دوساله درحال جمع کردن ماجراهای این رمان هستم. راستش🙈🙈 خودم از الان عاشق مش نوروز رمان هستم😊😊💋 سودی رو دعا کنید. از الان میدونم نوشتن این رمان واقعا انرژی زیادی میخواد🙏🙏🙏🙏🙏🙏 https://t.me/joinchat/AAAAAFKIdMqZtGCzD2CV4w 🔥🔥🔥☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄ هشدار و اخطار: نشر رمانهای کانال با نام نویسنده یا فایل کردن آنها به هیچ عنوان...... به هیچ عنوان جایز نیست وگرنه رسما و بدون استثنا پیگرد قانونی خواهد داشت. تمامی رمانها هم در وزارت ارشاد ثبت شده در انتظار گرفتن مجوز برای چاپ هستند.🔥🔥🔥