Перейти в канал

قســـــم به عشـــــق

308
بودم باور کنید سه نفر از کارمندان بانک مسوول شمردن پولهای زن پیر و گدایی بودند که حساب بانکیش اونجا بود؟ رییس بانک که دوستم بود قسم میخورد پیرزن پولش از پارو بالا میره اما چون دیگه به گدایی عادت کرده نمیتونه ترکش کنه. فقط دلم یه مقاله ی توپ در این مورد میخواد و چند عکس جانانه که دیگه راست کار خودته. با تشویق سروش که خودمم می خندیدم و به اصطلاح تنوعی هم برام بود با همان گریم و لباسها در خیابان شلوغی پیاده شدم و با شعرهای قشنگی که تحویل همه میدادم و وسایلم مقابلم پهن بود مثلا نیم ساعتی به ایفای نقشم پرداختم. در تمام اون مدت فقط به فکر اجرای نقشم بودم و فیلم و عکسهایی که رسول از درون ماشین تهیه میکرد. اما راستش با علاقه هم برای مردم سرکتاب باز میکردم چون با تمام تلاشهام اینکار رو خوب یاد گرفته بودم. زمانی دیدم گوشیم بصدا دراومد. سروش بود که گفت فهام جانِ من تمومش کن. میدونی یکساعته اونجایی و سرتم خیلی شلوغ. دیگه خسته شدیم از بس توی ماشین نشستیم. راست میگفت یکساعت تمام گذشته بود و من اصلا هیچی نفهمیده بودم. وسایلمو جمع کردم و خودمو گوشه ای دور از چشم همه بهشون رسوندم که خنده ای روی لبهاشون بود. توی ماشین که نشستم واقعا خسته از اونهمه حرف زدن بودم. اما رسول چشماش گرد شده بود و نگاهش خیره به دستام دوخته شده بود.... با من از خانه بگو، از دل دیوانه بگو با من از خودڪشے این همه پروانه بگو با من از درد و از آن وسوسه‌ے عشق بگو با من از رعیت و آن گندم بی‌دانه بگو با من از تیر بگو از غل و زنجیر بگو با من از آن ڪه در این خواب پریشانِه بگو با من از مست بگو! تا ته بن‌بست بگو با من از تیرگے سقف همین خانه بگو با من از گور بگو؛ از طلب نور بگو با من از خستگے شاعر فرزانه بگو با من از آب بگو؛ از تب مرداب بگو با من از خاصیت پند حڪیمانه بگو #حتما_بخــــــــــونید👇👇👇 🌸🌸 عزیزان سودی رمانمون تا حدودی قسمتهای پایانیش هست که رمان نیمه ی جانم فقط #روزهای_زوج براتون ارسال میشه. #روزهای_فرد رمان جذاب و دلنشین دیگری رو در کانال شروع می کردیم که #توصیه می کنم خوندنش رو اصلا از دست ندید که خود من عاشقشم. از شنبه تا پنجشنبه هم کانالمون رمان خواهد داشت. منم فرصتی پیدا میکنم رمان "یکی بود یکی نبود" رو نوشتنش رو براتون شروع میکنم که خودم واقعا ذوق نوشتنش رو دارم. یه رمان قدیمی و خونه به خونه با شخصیتهایی جذاب و ماجراهایی دلنشین و #واقعی که دوساله درحال جمع کردن ماجراهای این رمان هستم. راستش🙈🙈 خودم از الان عاشق مش نوروز رمان هستم😊😊💋 سودی رو دعا کنید. از الان میدونم نوشتن این رمان واقعا انرژی زیادی میخواد🙏🙏🙏🙏🙏🙏 https://t.me/joinchat/AAAAAFKIdMqZtGCzD2CV4w 🔥🔥🔥☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄ هشدار و اخطار: نشر رمانهای کانال با نام نویسنده یا فایل کردن آنها به هیچ عنوان...... به هیچ عنوان جایز نیست وگرنه رسما و بدون استثنا پیگرد قانونی خواهد داشت. تمامی رمانها هم در وزارت ارشاد ثبت شده در انتظار گرفتن مجوز برای چاپ هستند.🔥🔥🔥