Перейти в канал

قســـــم به عشـــــق

449
کنه باهاش قهری دختر؟ صدای مامانش زهراخانم از پشت سرش بلند شد که گفت: آخه دختر به تووووو چه؟ مگه نگفتم سرتو توی هرکاری نکن! والا بلا اون شوهر دیوونه ت عاشق چی تو شده رو نمیدونم! با اینهمه فضولیت ببین اون دیوونه رو میتونی نگهش داری یا نه، که من باشم میزارمت و فرار میکنم. مهری درحالیکه دستش رو روی دهنش می کوبید گفت: یعنی چی مامان؟ دختر به این خوشگلی، محبت، عشق، دلسوز رو کجا میتونید پیداش کنید آخه! والا همه ی حرفام همکه متین و وزین بود بانو! خب من و حورا که خواهر همدیگه ایم بجز همکه کسی رو نداریم. باید به حرف دلش گوش بدم یا نه! والا این زندگی کوفتی مثل یه قصر مجلل می مونه که ما دقیقا افتادیم توی انباریِ ریخته و پاشیده ش. لااقل توی انباریش هوای همو که می تونیم داشته باشیم. که مامان خندان و به راحتی جلوی در اومد و درحالیکه با زهرا خانم احوالپرسی میکرد غائله رو ختم داد. وقتی با مهری داخل خط واحد کنار هم نشستیم تند گفت: الان بگو ببینم چرا از اون بزغاله ی ابلیس نما خبری نیست؟ منکه مطمئنم چیزی شده که تو اینهمه توی خودتی! ولی مامانت دوری عشق جانش رو چطور تحمل میکنه رو موندم والا! بدون حرف لبخند غمگینی زدم و صورتمو برگردوندم. هیچی رو نمیشد از مهری مخفی کرد. فقط زمزمه کردم: چیز خاصی نیست. خودش که عین خیالش نیست چون میگه کارم درست بوده. فقط کمی من ازش رنجیدم و گفتم دیگه نمیخوام ببینمش! خب اونم مثل یه پسر خوب به دیدنم نمیاد و منتظره ببینه آخرین تصمیمم چیه! مهری که لباش تا بناگوشش باز شده بود گفت: خب آخرین تصمیم تو چیه حورای من؟ فقط من مطمئنم تو به غیر از فهام نداری تمنای دگر! لبخندی تلخ روی لبم نشست. آهسته جواب دادم: نتونم با اونچه که توی دلمه کنار بیام طلاق میگیرم. که اینبار چنان قیافه ی مهری در هم رفت و لباش صاف شد که خودم خندیدم.... بگذار دلتنگت شوم گاه به گاهی بگذار از یادت بسازم تکیه گاهی بگذار خوابت را ببینم گه گداری یا لااقل عکست بماند یادگاری بگذار با رویای تو بیدار باشم بگذار از احساس تو سرشار باشم بگذار هر جا عطر یادت هست باشم بگذار از عطر خیالت مست باشم بگذار در راه عبورت خاک باشم بگذار از عشق تو، سینه چاک باشم بگذار باشم تا ابد چشم انتظارت تا می تپد قلبم ، بمانم بی قرارت... #حتما_بخــــــــــونید👇👇👇 🌸🌸 عزیزان سودی رمانمون تا حدودی قسمتهای پایانیش هست که رمان نیمه ی جانم فقط #روزهای_زوج براتون ارسال میشه. #روزهای_فرد رمان جذاب و دلنشین دیگری رو در کانال شروع می کردیم که #توصیه می کنم خوندنش رو اصلا از دست ندید که خود من عاشقشم. از شنبه تا پنجشنبه هم کانالمون رمان خواهد داشت. منم فرصتی پیدا میکنم رمان "یکی بود یکی نبود" رو نوشتنش رو براتون شروع میکنم که خودم واقعا ذوق نوشتنش رو دارم. یه رمان قدیمی و خونه به خونه با شخصیتهایی جذاب و ماجراهایی دلنشین و #واقعی که دوساله درحال جمع کردن ماجراهای این رمان هستم. راستش🙈🙈 خودم از الان عاشق مش نوروز رمان هستم😊😊💋 سودی رو دعا کنید. از الان میدونم نوشتن این رمان واقعا انرژی زیادی میخواد🙏🙏🙏🙏🙏🙏 https://t.me/joinchat/AAAAAFKIdMqZtGCzD2CV4w 🔥🔥🔥☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄☄ هشدار و اخطار: نشر رمانهای کانال با نام نویسنده یا فایل کردن آنها به هیچ عنوان...... به هیچ عنوان جایز نیست وگرنه رسما و بدون استثنا پیگرد قانونی خواهد داشت. تمامی رمانها هم در وزارت ارشاد ثبت شده در انتظار گرفتن مجوز برای چاپ هستند.🔥🔥🔥