Перейти в канал

متن فرمایشات

64
💢سوده غذا نخورد. عایشه می‌گوید من عصبانی شدم و از این غذا یک ذرّه برداشتم به صورتش مالیدم، از این شوخی‌هایی که بعضی می‌کنند. جالب است، ها! گوش کنید؛ پیامبر از این مسئله خندید و به سوده دستور داد که او نیز همین کار را با من انجام دهد. 💢آیا این کار اسراف نیست، آن موقع که کمبود غذا بوده؟ آیا این شوخی‌ها مردم را به چالش نمی‌کشاند؟ چون هر کاری که پیغمبر کرده مردم هم می‌کنند دیگر، الگوی جامعه اسلامی پیامبر است. 💢در همین حال عمر ابن خطاب از کنار منزل رسول خدا عبور کرد و پیغمبر را صدا زد، گفت ای عبدالله ای عبدالله! رسول خدا گمان کرد که او وارد خانه می‌شود لذا رسول خدا به آن دو فرمود بلند شوید صورت‌هایتان را بشویید. 💢در این کلام دقت کنید؛ عایشه چقدر زیبا گفته، می‌گوید از روزی که دیدم رسول خدا از قیافه و هیبت عمر ابن خطاب ترسیده من همیشه از عمر می‌ترسیدم. 💢آیا پیغمبر از عمر می‌ترسید؟ خب وقتی که می‌ترسد چطوری می‌خواهد ابلاغ رسالت کند؟ بعد حفاظت از پیغمبر چه می‌شود؟ 💢«فَقُلْتُ لِسَوْدَةَ وَالنَّبِیُّ صَلَّی الله عَلَیه وَ سَلَّم بَیْنِی وَ بَیْنَهَا کُلِي فَاَبَتْ» ابا کرد، به او گفتیم بیا بخور ابا کرد. 💢«فَقُلْتُ لَتَأْکُلِنَّ» عایشه می‌گوید به او گفتم یا می‌خوری یا اینکه من به صورتت می‌مالم. «فَاَبَتْ» به حرف عایشه گوش نداد. «فَوَضَعْتُ یَدِی فِی الْخَزِیرَةِ» دستم را بردم در قابلمه «فَطَلَیْتُ وَجْهَهَا» مالیدم به صورتش! 💢حالا اگر هم داغ بوده که صورتش سوخته، «فَضَحِكَ النَّبِیُّ» پیغمبر خندید «فَضَحِكَ النَّبِیُّ صَلَّی الله عَلَیه وَ سَلَّم فَوَضَعَ بِیَدِهِ» اشاره کرد به دستش «وَ قَالَ لَهَا» به سوده گفت تو هم همین کار را با او بکن. تئاتر بوده جلوی پیغمبر! 💢باز هم «فَضَحِكَ النَّبِیُّ»، سوده هم که به صورت عایشه مالید باز پیغمبر خندید. «فَمَرَّ عُمَرُ» مرور کرد، گذر کرد عمر، از درِ خانه پیغمبر «فَقَالَ یَا عَبْدَ اللهِ یَا عَبْدَ اللهِ فَظَنَّ اَنَّهُ سَیَدْخُلُ» پیغمبر خیال کرد که دارد داخل خانه می‌آید. معلوم می‌شود این خلیفه دوم بدون اجازه هم وارد خانه‌ها می‌شده. 💢«فَقَالَ قُومَا فَاغْسِلَا وُجُوهَکُمَا» پیغمبر گفت سریع بدوید صورت‌هایتان را بشویید که عمر نبیند. «فَقَالَتْ عَائِشَةُ» عایشه گفت «فَمَا زِلْتُ اَهَابُ عُمَرَ لِهَیْبَةِ رَسُولِ اللهِ صَلَّی الله عَلَیه وَ سَلَّم» از آن وقتی که دیدم پیغمبر از عمَر می‌ترسید من هم همیشه می‌ترسیدم. -------------------------------------------------- درس چهارم: 🟢آنچه که تاریخ را به چالش می‌کشاند. - «قُلْ لِفَاطِمَةَ لَیْسَ لَكِ اَنْ تَضْرِبِي عَلَى یَدَیْهِ وَ لَا تَلْزِمِی بِثَوْبِهِ فَلَمَّا أَتَى رَسُولُ اللهِ مَنْزِلَ عَلِیٍّ وَجَدَ فَاطِمَةَ مُلَازِمَةً لِعَلِیٍّ فَقَالَ لَهَا یَا بُنَیَّةِ مَا لَكِ مُلَازِمَة لِعَلِیٍّ قَالَتْ یَا اَبَتِ بَاعَ الْحَائِطَ الَّذِی غَرَسْتَهُ لَهُ بِاثْنَیْ عَشَرَ اَلْفَ دِرْهَمٍ وَ لَمْ یَحْبِسْ لَنَا مِنْهُ دِرْهَماً نَشْتَرِی بِهِ طَعَاماً فَقَالَ یَا بُنَیَّةِ اِنَّ جَبْرَئِیلَ یُقْرِئُنِی مِنْ رَبِّیَ السَّلَامَ وَ یَقُولُ اقْرَاْ عَلِیّاً مِنْ رَبِّهِ السَّلَامَ وَ أَمَرَنِی اَنْ اَقُولَ لَكِ لَیْسَ لَكِ اَنْ تَضْرِبِی عَلَى یَدَیْهِ وَ لَا تَلْزِمِی بِثَوْبِهِ قَالَتْ فَاطِمَةُ فَاِنِّی اَسْتَغْفِرُ اللهَ وَ لَا اَعُودُ اَبَدا». 📚کتاب مدینه المعاجز جلد ۱ از سید هاشم بحرانی صفحه ۱۱۶، کتاب بحارالانوار جلد ۴۱ از علامه مجلسی صفحه ۴۶، کتاب شجره طوبی جلد ۲ از حائری صفحه ۲۷۰، کلمات الامام الحسین از شیخ شریفی صفحه ۷۸ است. 💮باز هم ادامه درس اول است؛ این درس هم می‌گوید پیامبر اسلام باغی را به علی هدیه می‌دهد و علی باغ را می‌فروشد و پول باغ را به شخصی مستمند می‌بخشد هنگامی که وی به منزل می‌رسد فاطمه از او می‌پرسد آیا باغی که پدرم به تو هدیه داد را فروختی؟ علی می‌گوید: بله! سپس فاطمه می‌گوید پولش کجاست؟ علی می‌گوید پولش را بخشیدم. فاطمه پس از اینکه لباس علی را به شدت می‌گرفت، پشت دست به علی می‌زند. ببینید درگیری‌ها در خانه‌های ائمه هم وجود داشته است. اگر یادتان باشد درباره امام هادی هم یک نسخه‌ای داشتیم که گفت چندتا کنیزک داشت بعد که ازدواج کرد کنیزکان روی سرش ریختند و لباسش را پاره کردند چون کنیزک می‌داند که اگر یک خانمی به خانه بیاید، اینها دیگر از آب و نان می‌افتند و بهره‌های جنسی نمی‌برند.