Перейти в чат

گنجینه‌ی کتاب

103
تصميم هاي بالغانه مي گيريم، یکهو عشق سر راهمان سبز مي شود. رفتارهاي عاشقانه مي كنيم، چراغ هاي تمام شهر قرمز مي شود! مهماني مي رويم، مي گوييم، مي خنديم، مي رقصيم؛ توي راه برگشت اما دلتنگ همان سكوت خانه ي خودمان هستيم. توي سكوت خانه، آنقدر با آرزوها و حسرتهايمان كلنجار مي رويم، مشتاقتر از قبل، دوباره براي دورهمي هاي شلوغ نقشه مي كشيم! ما آدم هاي عصر معاصريم آدم هاي گاه اين ور بوم و گاه آن ور بوم ! آدم هاي مثل ابر بهار حالي به حالي ! عشق را مي خواهيم و نمي خواهيم. وابستگي را مي خواهيم و نمي خواهيم. محبت را، عادت را، سرخوشيهاي برخواسته از دوست داشتن و دوست داشته شدن را، مي خواهيم و نمي خواهيم ! انگار كه زودتر از آنچه بايد، روحمان خط خورده است، قلبمان زخم ... فكرمان خراش ... خورده است! و حالا تمرين " محافظه كاري " مي كنيم. تمرين " خود سانسوري " . تمرين هزار راه ديگر براي دوباره زخم نخوردن. دوباره پس زده نشدن! آدم هاي عجيبي شده ايم! براي "موسيقي" به كنسرت نمي رويم، براي " فيلم " به سينما، براي " غزل و رباعي و مثنوي " به شب هاي شعر، براي " پياده روي " به پارك ... نمي رويم! هرچه مي كنيم براي فرار از حقيقت بزرگي به نام " تنهايي" است كه مي خواهيم و نمي خواهيم ... ما آدم هاي عصر معاصريم ... آدم هايي كه عادت به هيچ وضعيتي جز وضعيت فعلي نداريم! آدم هايي كه به راستي هيچ كس را جز " خودمان " گم نكرده ايم ! #مریم_عندلیب