Перейти в чат

گنجینه‌ی کتاب

264
آدرین پیشنهاد یک بازی داد، که البته پرسشی ساده بود. آدرین ازمون خواست هرکسی خودش رو به یک مکان تشبیه کنه. چند لحظه‌ای همه به فکر فرو رفتیم. تا اینکه آنتونی سکوت رو شکست و گفت شهربازی. پسر شوخ و شنگی بود، باهاش خوش می‌گذشت. یا به قول خودش فقط می‌تونستی باهاش خوش بگذرونی. جیکوب گفت یه فاحشه خونه با اتاق‌های تو در تو. همه تاییدش کردیم، بهش می اومد. هر شب با یکی بود. جاناتان گفت هتل پنج ستاره، از اون هتل ها که هرکسی نمی‌تونه واردش بشه. خود آدرین گفت ایستگاه قطار سنت پانکراس. همه دلیلش رو می‌دونستیم، آخرین بار مادرش رو اونجا دیده بود. استلا اول گفت ناکجاآباد. بعد که بهش اعتراض کردیم گفت زمین گلف. همیشه می‌خواست هرطور که شده متفاوت باشه. مارک بدون اینکه سیگار رو از گوشه لبش برداره گفت مزرعه ماری جوآنا. همه بهش خندیدیم. اما من...من گفتم پناهگاه. من همیشه پناهگاه بودم، یه پناهگاه وسط کوه با دری شکسته که با یه هل دادن باز میشه، یه پناهگاه بهم ریخته که توی برف و بوران بهش پناه میارن، و وقتی هوا خوب شد همونطوری رهاش می‌کنن. از لی لی پرسیدم: تو چی؟ توخودت رو به چه مکانی تشبیه می کنی؟ لی لی کمی فکر کرد و گفت: یک بخاری توی اون پناهگاه، تا همیشه گرم نگهش داره. من سکوت کردم و لبخندزنان به آسمان خیره شدم. هم من و هم لی لی خوب می دانستیم که بخاری، مکان نیست. اما چه چیز بهتر از اینکه بدانی کسی را داری که به خاطر دوست داشتنت قواعد را برهم می زند. ~ آنتارکتیکا، هشتاد و نه درجه جنوبی/ #روزبه_معین 📘 https://T.Me/Ganjine_Ketab --------------------------------------------- 📘 🎼 ☕️ 🚬 🐢 ☘️ ما را به دستِ اهلش بسپارید! #گنجینه_ی_کتاب ---------------------------------------------