Перейти в чат

گنجینه‌ی کتاب

109
ای در آمیخته با هر کسی از راه رسید می‌توان از تو فقط دور شد و آه کشید پرچم صلح برافراشته‌ام بر سر خویش نه یکی، بلکه به اندازه‌ی موهای سفید سال‌ها مثل درختی که دَم نجاری است وقت روشن شدن ارّه، وجودم لرزید ناهماهنگی تقدیر نشان داد به من به تقاضای خود اصرار نباید ورزید تلخی وصل ندارد کم از اندوهِ فراق شادی بلبل از آنست که بو کرد و نچید . . . . . کاظم_بهمنی