Перейти в канал

متن فرمایشات

91
توانست پوست مسلمین را کند، آرام و قرار را از پیغمبر گرفت، تا فشنگ داشت با پیغمبر جنگید، وقتی که زورش نرسید دستانش را بالا برد و گفت «لَا اِلَه اِلَّا الله». به درد عمه‌ات می‌خورد! ای کاش نمی‌گفت «لَا اِلَه اِلَّا الله»، ای کاش وارد اسلام نمی‌شد، چون لطمه‌ای که ابوسفیان زد ثمره‌اش همه چیز بود؛ همین کتابت ثمره توطئه ابوسفیان است! 🔶در آن درس یادت هست؟ چقدر این دایرة‌المعارف ظهور کتاب پرباری است، چقدر گنجینه‌ها در آن است! ابوسفیان در زمان حکومت عثمان آمد به عثمان چه گفت؟ گفت کسی در خانه، در کاخ نیست؟ گفت نه! گفت «اسلام چیه، حکومت را بچسب!». حکومت آمد از دست محمد و آلش گرفته شد، پاس بدهید در خودتان و در بنی‌امیه و بنی‌مروان بچرخانید. 🔶همین حرف را معاویه پسرش زد. در آن درس یادت هست؟ وقتی که فتح کوفه کرد علیِ مظلوم را کُشت تمام شد، آمد روی منبر جای علی نشست، حسن و حسین هم پای منبر بودند، گفت «ای مردم من نیامدم به شما بگویم که نماز بخوانید، روزه بگیرید، به من چه مربوط است می‌خواهید بخوانید می‌خواهید نخوانید»! این همان حرف پدرش بود که گفت «اسلام، سلطنت است حکومت است عبادت نیست!» 🔶گفت من آمده‌ام فقط حکومت کنم، شامات برایم کم بود، علی را با نیرنگ همین قرآن در صفین به خاک مالیدم، حالا آمدم صفحات تحت حکومت علی را هم تصرف کردم! می‌خواهی نماز بخوانی؟ می‌خواهی اذان بگویی؟ بگو! نگو! فروع‌ دین چیست! 🔶بعد پسر این معاویه وقتی سر بریده ابی‌عبدالله را در کاخ آوردند چه می‌گوید؟ گفت: «لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْکِ فَلاَ خَبَرٌ جاءَ وَ لاَ وَحْىٌ نَزَلْ» به به! ای سربریده، یادگار پیغمبر! پیغمبر چیست؟ محمد ابن عبدالله! گفت من به عنوان جانشین رسمی محمد ابن عبدالله اعلام می‌کنم که همه‌اش دروغ بود؛ نه وحی‌ای بود، نه جبرائیلی بود، هر چه بود دحیة ابن خلیفه کلبی بود و ما بودیم و مادر جان بود و کتابت ما بود و خلافت ما بود و خفقان اهل‌بیت بود و تقیه ماند برای ائمة الهداة المهدیین! اینها دهانشان بسته، آنها دهانشان باز! اینها دست‌هایشان بسته، آنها دستهایشان باز! 🔶پس حرمت اسلام نبود، حرمت پیغمبر هم رعایت نشد! چه حرمتی؟ پیغمبر می‌ترسد دست به چارچوب کعبه بزند، این اسناد و مدارکمان است که پیغمبر می‌ترسد حکمِ خدا را در غدیر اعلام کند! آنقدر اصرار می‌کند توبیخ می‌کند «يَا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ بَلِّغْ بَلِّغْ»! از چند جا حرکت می‌کند؛ مِنا، عرفات، همه جا، تا از مکه خارج می‌شود «بَلِّغْ بَلِّغْ مَا اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ»! پیغمبر می‌ترسد، حق دارد بابا، نمی‌شود با طناب خدا رفت درون چاه! بعد تهدیدش کرد که «وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ» اگر اعلام نکنی اصلاً رسالتی نداشتی! خیلی خب چشم نوکرت هستم اعلام می‌کنم. تازه باز بدن لرزه دارد با این و آن مشورت می‌کند. 🔶می‌گویند بابا علی را مطرح نکن کسی زیر بار علی نمی‌رود، علی پدر همه را درآورده، علی همه را کُشته! در آخر هم با طناب خدا در چاه رفت و علی را منصوب کرد، همه هم به ظاهر بَه بَه گفتند، از همان فردایش آمدند توطئه کردند، گفتند باید این پیغمبر را بکُشیم، با آن اسناد و مدارکی که از خودشان آوردم به او سَم دادند! خب حرمت پیغمبر کجا رفت؟ همه اینها را می‌دانید، اینها به عنوان اشارات تکلمات الهیّات ظهوری است! 🔶چشمش را باز کرد و گفت چرا این دارو را به من خوراندید؟ دارو بود؟ مگر دارو بد است یا رسول‌الله؟ سم بود، چرا به من خوراندید؟ باید همه شما بخورید، هیچکس نخورد! بعد گفت «حالا که کار از کار گذشته وصیت بنویسم» که حضرت آقای خلیفه دوم مسلمین جهان و حومه اعلام کرد «اِنَّ المَرْءَ لَیَهْجُر» خل و چل شده رهایش کنید! باز هم روایت منشعب از آن در مستندات دیگر به نحوی دیگر. --------------------------------------------------- شب و روزم همه پُر جوش و خروش که زعامت شده بر من، به چنین اسبِ چموش ▪️- در بدو ورودمان به دنیا ما را سوار یک اسب چموشی کردند، ما را به در و دیوار می‌زند، به دره می‌اندازد، به چاه می‌اندازد، پرت می‌کند، این مرکبِ حیات یک لحظهٔ راحت، ادامه زندگی برای ما نمی‌دهد! ➖➖➖➖➖ سِپاست می‌کنم از این خرابه ▪️-اِنْ تَشْکُروا لِیْ فَاِنَّا نَشْکُر بِکُمْ ما از خدا برای چه تشکر می‌کنیم؟ سپاست می‌کنم از این خرابه که تا کمتر زنی این پاره پاره ▪️- گفت چه؟ گفت: «لَئِن شَکَرتُم لَاَزیدَنَّکُم» تشکر کنی بیشترش می‌کنم! حالا تو الان چه داری که می‌خواهی تشکر بکنی؟ این طعنه بر عقاید توحیدی زمین است! ▪️- پاره و پورمان کردی! چقدر می‌زنی؟ اسم خودت را هم خدا گذاشتی! خَلقت را هم به خودت خواندی، «ادْعُونی» هم که گفتی! درودت می‌فرستم جان جانان