778
چنان تسبیح یُسر نقرهکوبی در کف غافل
مرا در عشق میچرخاند و میگرداند بیحاصل
از این گیسو به آن گیسو، از این لب سمت آن لبخند
شبیه جام چرخیدم هزاران دور، بر باطل
دلم از دست بازیهای چرخ افتاد دست تو
دلم چون چاقوی زنجان بهدست آدم جاهل
گمان میکردم آغوشت پل آرامشم باشد
نهنگ قاتلی بودم که جان میداد بر ساحل
ز دست مرگ جان بردم، به دست عشق افتادم
امان از پرتگاه وسوسه -تبّت یَدا- ای دل
جواد گنجعلی