Перейти в канал

مطرود آگاه

827
دوست داشتنت وظیفه‌ام که نبود، فریضه‌ام بود بجا آوردمش، تا پای جان، در هر مکان و در هر دقیقه‌ای. دوست داشتنت عشق که نبود، آیین بود، بدان مشرّف شدم، بی قیل و قال و بی بوق و کرنا. دوست داشتنت نماز که نبود اما گزاردمش، شبانه‌روزی هزار رکعت، به‌ وقت صبح و ظهر و شام. دوست داشتنت زکات که نداشت، اما پرداختمش، به هر دمی و به هر بازدمی به هر نفس. دوست داشتنت دینی بود که مخفیانه به آن ایمان آوردم، دینی که جز تنهایی، ثوابی برایم نداشت … ela