Перейти в канал

مطرود آگاه

785
بر گو که چه می جویم، بنما که چه می خواهم چون شد که در این وادی، سرگشته و گمراهم؟ از عشق اگر گویی، می جویم و می جویم وز یار اگر پرسی، می خواهم و می خواهم در عالم هشیاری، از بی خبری مستم در گوشه ی تنهایی، از بیخودی آگاهم گر مهر نیم آخر، هر شب ز چه می میرم؟ گر ماه نیم آخر، هر دم ز چه می کاهم؟ در دامنی افتادم، گفتی که مگر اشکم از خویش برون رفتم، گفتی که مگر آهم ویرانه ی متروکم: نه بام و نه دیواری آرام نگیرد کس، در سایه کوتاهم آن اختر شبگردم، سیمین! که درین دنیا دامان سیاهی شد، میدان نظرگاهم سیمین_بهبهانی