801
باد دلتنگ آخر شهریور بودی؛
دفعتاً آمدی
لباسهای پشمی را در گنجه جُستی
و چون خزان از ساقهایم بالا خزیدی
رنگ دنیایم را عوض کردی
همهچیزم را به باد دادی
و خیلی زود
در اولین برف گم شدی
رهایم کردی
چون دبستان متروکهای
که شیشههایش را سنگ زده باشند...
جواد گنجعلی