Перейти в чат

ガ━━Σچت آزادガ━━Σ

1347
همهٔ رفتن‌ها که قرار نیست غروب یک روز بارانی پاییز باشد... گاهی بعضی رفتن‌ها می‌تواند وسط ظهر یک روز گرم تابستانی باشد... همیشه قرار نیست از غم دوری‌اش زیر باران سیگار بکشی و قدم بزنی و باران اشک‌هایت را پنهان کند... گاهی وقتی از غم دوری‌اش به بیرون می‌زنی آفتاب مغزت را آب‌پز می‌کند و عاشقی را از یادت می‌برد... دنبال سایه می‌گردی که زیرش بنشینی... می‌خواهی گریه کنی ولی اشکت درنمی‌آید. دست خودت نیست ها، اصلاً نمی‌توانی که گریه کنی... نگاه می‌کنی به مردمی که تند و تند از خیابان می‌گذرند تا خود را به خانه برسانند و از گرما هلاک نشوند... از غصه داری می‌میری اما کسی توجهی به تو ندارد... چون وسط یک ظهر تابستانی هیچ عاشق دلباخته‌ای سوژهٔ جذابی برای هیچ شاعر و نویسنده و نقاش و کارگردان نیست... ... همهٔ شاعرها از دلتنگی‌های غروب پاییز می‌گویند، از رفتن‌های یک روز بارانی... اما حقیقتش این است که گاهی بعضی‌ها وسط یک ظهر تابستانی می‌گذارند، می‌روند... همان موقع که وانتی داد می‌زند «بیا هندونه به شرط چاقو...» #ح_ع #حامدعزیزی 📚 @ghorube31esfand