1388
🌟🌟📘#خاطرات_تاریخی
✍داد از جهالت...
اولین روضه خوانی که روضه دورهای را در تهران مرسوم کرد آقانور بود.
پیری او را به یاد میآورم قدی کوتاه - کمی چاق - محاسنی خیلی بلند و مثل برف سفید داشت
عمامهاش مشکی و لباس معمولی روحانی به تن میکرد
مردم میگفتند نور از آقا میتراود.
محتسب شیخ شد و فسق خود را یاد ببرد
قصه ماست که در هر سر بازار بماند
هیچکس نام واقعی او را نمیدانست
مردم خیلی به او اعتقاد داشتند.
تا پیش از آقانور روضهها معمولا یا در ایام عزاداری
و یا به مناسبت نذر و امثال آن خوانده میشد.
و این آقانور بود که روضه را تابع نظم و قانون کرد
خیلی مجلس داشت و به همین مناسبت
روضههایش بسیار کوتاه [ تقریبا 2 تا 5 دقیقه ] بود
مردم به همین هم راضی بودند و صِرف حضور
آقانور را در خانه خود باعث سلامتی و خوشبختی میدانستند.
به محض این که روی صندلی [ به جای منبر ] مینشست
یک استکان چای یا قنداغ به دستش میدادند و استکان
را دهان میبرد و لب خود را با آن آشنا میکرد
و گاهی چند قطره ای از آن را مینوشید و بقیه را
پس میداد
همسایه ها و بیمار داران هر یک مقداری از چای یا
قنداغ آقا را برای سلامتی بیمار خود همراه میبردند.
آقانور با الاغ حرکت میکرد و همیشه یک نفر دنبالش بود
همراه او را پا منبری مینامیدند
چون به غیر ار اینکه از الاغِ آقا نگهداری میکرد
بعضی اوقات در داخل مجلس پای منبر آقا هم
میایستاد و بعضی مرثیه ها را دوصدایی باهم میخواندند
همین پامنبر خوان ها بودند که پس از چندی خود
روضه خوان میشدند
و یکی از آنها همسایه دیوار به دیوار ما بود
که 6 - 7 سالی هم از من بزرگتر بود.
الاغِ آقا خیلی خوب خورد و پرورده و در ضمن
ناآرام و چموش بود.
علت نارضایتی حیوان هم این بود که کسانی موهای
بدن حیوان را میکندند و داخل مخمل سبز میگذاشتند
و پس از دوختن آن را برای رفع چشم زخم به گردن
اطفالشان میآویختند و چون حیوان از کندن موهای
بدنش ناراحت بود کسانی و به خصوص بچههایی
را که به او نزدیک میشدند گاز میگرفت!
یکی از بچهها خواهر کوچک من بود که خیلی هم
بچه ناآرامی بود.
الاغ شکم او را به دندان گرفته بود و با صدای
فریاد بچه به کوچه دویدیم و با زحمت او را از
دندان حیوان نجات دادیم و هنوز پس از حدود
شصت سال جای دندان الاغ روی پوست شکم او پیداست!
باری ، کار آقانور خیلی سکه بود.
غیر از خانه خانه های شهری باغ و ساختمانی در
زرگنده داشت که به آلمان ها اجاره داده بود.
[ پیش از جنگ جهانی دوم ] آن موقع آلمان ها خیلی
در ایران بودند و در زمینه صنعت و تجارت
بسیار فعال بودند همچنین در کارهای سیاسی و تبلیغاتی.
روز دوازدهم هر ماه قمری منزل ما روضه بود
و آقانور هم دعوت داشت
یکبار در اوائل سال 1320 آقانور پیش از شروع روضه
مطلبی به این مضمون گفت:
این هیتلر که در آلمان پیدا شده، هیتلُر است
از لرستان رفته و سید هم هست.
نایب امامزمان است و ماموریت دارد همه دنیا را فتح کند
و به حضرت تحویل بدهد.
البته این ها مطلبی بود که آقانور میگفت
و هیچکس در صحت آن شک نداشت.
مدتی گذشت و متفقین ایران را اشغال کردند
و آلمان ها از کشور اخراج گشتند
و ساختمان زرگنده آقانور به انگلیس ها اجاره داده شد
و مدت کمی پس از اشغال ایران روزی را به یاد میآورم که آقانور همانطور که در خیابانها و کوچهها بر الاغ به مجالس خود میرفت [ و همینطور در مجالس نیز ] با صدای بلند اعلام میکرد که شب جمعه آینده زلزله شدیدی در تهران به وقوع میپیوندند و فقط کسانی که به امامزاده ها و اماکن مقدس پناه ببرند در امان خواهند بود.
معلوم است که آن شب تهران به کلی تخلیه شد.
ما هم با خانواده و با گاری به شاه عبدالعظیم رفتیم و علت آن بود آن بود که ماشین دودی به قدری بود ،که مادرم ترسید ما زیر دست و پا له شویم با این حال بعضی از اشخاص که نتوانستند از شهر خارج شوند و به امامزادهه بروند در وسط خیابان خوابیدند
آن شب زلزله نیامد ولی ماه بعد که آقانور برای
روضه به خانه ما آمد
بدون این که کسی علت نیامدن زلزله را بپرسد
خودش گفت: حضرت به خواب کسی آمده و پیغام
داده که چون معلوم شد مردم خیلی مومن و با عقیده هستند
دستور دادم زلزله نیاید البته این را هم باور کردند.
فقط پدرم که درویش هم بود گفت: انگلیسیها
میخواستند میزان نادانی ما را امتحان کنند
که با این ترتیب به مقصود خود رسیدند...!
هیچکس حرف پدرم را باور نکرد و پای دشمنی
تاریخی درویش ها با روحانیون گذاشته شد
وقتی آقانور مُرد در حقیقت تهران عزادار و تعطیل شد !
📘برگرفته از کتاب « در کوچه و خیایان »
خاطرات دکتر عباس منظرپور
✓