179
قدیمها مثل امروز نبود که تلفن،موبایل،ماشین و این دفتر دَستَک ها زیاد باشد،کم بود؛اگر هم بود عار بود و کم استفاده میشد.
تهِ کلاس آنجا بود که میرفتی پیکان میخریدی!
با آن شلوارهای دمپاگشاد و یقه های مردانهی تیز یا چادر گلی زنها.
یک روز بابایمان هم پیکان سبزرنگی خرید.
میشد فهمید خجالتش میآید، حالا بجای درشکهی آقامیرزا یا ژیان علی آقا پسر اوستاتقی، با پیکان سبزش اینطرف و آنطرف برود اما با یک ابرو بالا و یکی پایین مثلا پز میداد و رو نمیکرد! میگفت همه ندارند.عیب است.دلشان میخواهد، ناراحت میشوند. بابایمان با همان پیکان سبز ،هم بچه های خودش ،هم بچههای همسایه را فرستاد خانهی بخت. آنوقتها هزار مدل ماشین نبود.پیکان گل میزدند!
یادش بخیر.. سادگی آن موقع، خودش ته کلاس بود.. آن وقتها، مهر بود. محبت بود. سادگی بود. شلوار دمپاگشاد و چادر گل گلی بود. توپ راه راه پلاستیکی بود. شب نشینی بود.وسایل هایی بود که فردا جدیدش میآمد و آدمهایی که خودشان میماندند بود.خانوادههایی که همگی در یک قاب ،حالا میان آلبوم خاطره شدند و ..
راستی، پیکان سبز بابایمان ؛پیکان هم بود!
یادش بخیر.
الهه برزگر
@sabadeavaz