Перейти в канал

✨یک سبد شاعرانه✨

198
دلبر که جان فرسود از او را می‌گویم. یک بار چند روز بعد از وداعش آمده بود گفته بود بیا مثل دوتا دوست برویم سر فلان پارک چاقاله بخوریم. راستش مثل کسی که به او فحش مادر داده باشند بهم برخورد. می‌خواست دوباره خودم با دست خودم خاطره بسازم. انگار که به یک آدمی گفته باشی برو از توی آشپزخانه آن کارد بزرگه را بردار و بزن درست همانجا وسط قلبت. نرفتم. ماندم. به جایش تا جا داشت بغض‌هایم را خوردم. الهه برزگر @sabadeavaz