Перейти в канал

خنده شيرين تر از قند

857
دزدی به خانه احمد خضرویه رفت و بسیار بگشت، اما چیزی نیافت که قابل دزدی باشد. خواست که نومید بازگردد که ناگهان احمد، او را صدا زد و گفت: ای جوان! سطل را بردار و از چاه، آب بکش و وضو بساز و به نماز مشغول شو تا اگر چیزی از راه رسید، به تو بدهم؛ مباد که تو از این خانه با دستان خالی بیرون روی! دزد جوان، آبی از چاه بیرون در آورد، وضو ساخت و نماز خواند. روز شد، کسی در خانه احمد را زد. داخل آمد و ۱۵۰ دینار نزد شیخ گذاشت و گفت این هدیه، به جناب شیخ است. احمد رو به دزد کرد و گفت: دینارها را بردار و برو؛ این پاداش یک شبی است که در آن نماز خواندی. حال دزد، دگرگون شد و لرزه بر اعضایش افتاد. گریان به شیخ نزدیک تر شد و گفت: تاکنون به راه خطا می رفتم. یک شب را برای خدا گذراندم و نماز خواندم، خداوند مرا این چنین اکرام کرد و بی نیاز ساخت. مرا بپذیر تا نزد تو باشم و راه صواب را بیاموزم. کیسه زر را برگرداند و از مریدان شیخ احمد گشت و تا حدی رسید که شیخ تمام دارایی یش را که سه هزار کیسه زر بود به وی سپارد. دزد هم که از اول دنبال چنین فرصتی بود و در واقع چشم طمع به همه ی دارایی شیخ احمد داشت از موقعیت استفاده نموده وبا برداشتن سه هزار کیسه زر و خندیدن به ریش شیخ احمد و ما که فکر کردیم داریم داستان آموزنده می خونیم و ایشان متحول شده به کانادا گریخت وجزء جامعه اختلاسگران کاناداى آن زمان گشت و داستان آموزنده ما را به باد فنا داد. باشد که همگی به راه راست هدایت بشویم. برگرفته از تذکرالاخلاس ص ٣٥١ @shirin_gh