3134
ستارخان در خاطراتش مي گويد:
من هيچوقت گريه نکردم،
چون اگر گريه مي کردم آذربايجان شکست مي خورد
و اگر آذربايجان شکست مي خورد ايران شکست مي خورد.
اما در زمان مشروطه يک بار گريستم.
و آن زماني بود که 9 ماه در محاصره بوديم بدون آب و بدون غذا.
از قرارگاه آمدم بيرون، مادري را ديدم با کودکي در بغل، کودک از فرط گرسنگي به سمت بوته علفي رفت و بدليل ضعف شديد بوته را با خاک ريشه مي خورد، با خودم گفتم الان مادر کودک مرا فحش مي دهد و مي گويد لعنت به ستارخان.
اما مادر، فرزند را در آغوش گرفت و گفت:
"اشکالي ندارد فرزندم، خاک مي خوريم، اما خاک نمي دهيم."
آنجا بود که اشک از چشمانم سرازير شد ...
زنده و جاويدان باد نام کساني که بخاطر عزت اين مملکت و آب و خاک، جانانه ايستادند
https://tt.me/DastanhayAmozandeh