Перейти в канал

✨یک سبد شاعرانه✨

182
یهو به حرف اومدم:«وقتی داشتم از سر کار برمی‌گشتم یه پیکان آبی‌آسمونی دیدم که کمی اون‌ طرف‌تر از دفترم پارک شده بود. دلم می‌خواست بایستم و چند دقیقه‌ای نگاه‌ش کنم اما فهمیدم یکی توش وول می‌خوره. نمی‌خواستم اون آدم فکر کنه به اون زل زدم.» تنه‌ای به من زد و خندید:«خب، چه ایرادی داره؟» با اخم گفتم:« از کسایی که فقط نگاه می‌کنن خوشم نمی‌آد.» سرش رو تکون داد و دیگه چیزی نگفت. الهه برزگر @sabadeavaz