182
یهو به حرف اومدم:«وقتی داشتم از سر کار برمیگشتم یه پیکان آبیآسمونی دیدم که کمی اون طرفتر از دفترم پارک شده بود. دلم میخواست بایستم و چند دقیقهای نگاهش کنم اما فهمیدم یکی توش وول میخوره. نمیخواستم اون آدم فکر کنه به اون زل زدم.»
تنهای به من زد و خندید:«خب، چه ایرادی داره؟»
با اخم گفتم:« از کسایی که فقط نگاه میکنن خوشم نمیآد.»
سرش رو تکون داد و دیگه چیزی نگفت.
الهه برزگر
@sabadeavaz