✨یک سبد شاعرانه✨
178 •
@sabadeavaz
خود را میان کاغذها بجای میگذارم
میان خطوط
میان نوشتههای ریز و درشتم؛
روزی اگر نبودم
مرا در این حوالی زنده بدارید،
زنی که از غزلوارههای زندگی
عاشقانه ها میگفت!
_الهه برزگر_
❤به خونه خوش اومدید!
✨یک سبد شاعرانه✨
7
فکر نکن رنجی که تا دیروز آن را در سینهام نگاه داشتهام ، اثرات کم و قابل جبرانی بر زندگیام داشته. من در هر لحظه هزاران تکه شدهام و همچون درختی توخالی از ریشه خشکیدهام. گاهی فکر میکنم خانههای قدیمی که سالها بی کسوکار ماندهاند و هیچکس دربشان را باز نکرده چقدر شاهد رنجها، عذابها، گریهها و خندههای یک نفر بودهاند؛ یک نفری که بیشتر از همه آنجا را دوست داشته است. از دستم ناراحت نشو ، اما ...
✨یک سبد شاعرانه✨
22
هماکنون سرشار از تضادم.
لبهایم میگرید و چشمانم قهقهه سر میدهد.
دلم میخواهد ساعتهای هفت غروب را به آتش بکشم.
حال که شب رسیده به حاشا، دوست دارم اعتراف کنم که عاشقت هستم.
کدام مقتولی را دیدهای که عاشق قاتل خود شود؟!
الهه برزگر
@sabadeavaz
✨یک سبد شاعرانه✨
38
اگر قرار است بعدها حسادت کنی،
نازونوز کنی،
ادااطفار در بیاوری که نمیشود و نمیخواهم و بنشینی بر طبل ناامید ماندن بکوبی لطفاً دمپر من نیا.
نگذار ازت قصه ببافم و در شبهای تاریکم تو را مهتاب کنم.
من آدم فراموش کردن نیستم.
بعد از تو عذاب میکشم.
الهه برزگر
@sabadeavaz
✨یک سبد شاعرانه✨
59
روزی شخصی برای خرید روزانه به ترهبار شهر رفت. گوجه و خیار و باقی خریدهای واجب را انجام داد. هنگام حسابوکتاب، چشمش به آناناسی افتاد که بسیار رسیده و خوشعطر بود. پرسید:« چند؟»
مرد فروشنده گفت:« ۱۰,۰۰۰ تومان.»
نداشت. نخرید.
هفت سال از آن روز گذاشت.
دم غروب بود و از سرکار به خانه برمیگشت. دستفروشی را دید که آناناس میفروخت. پرسید:« چند؟»
فروشنده گفت:« ۱۹۰,۰۰۰ تومان.»
اینبار دست در جیبش کرد ...
✨یک سبد شاعرانه✨
59
غصهی او داشت درون مرا میخورد. هیچ چیزی نمیتوانست حواسم را از رفتارهایش پرت کند و باعث شود حداقل برای دقایقی به موضوع دیگری فکر کنم. قلبم شکسته بود. ذرهذرهٔ وجودم داشت درد میکشید. چطور میتوانستم این مسئله را کنترل کنم. شبیه آینهای شکسته بود که تصویر پلیدی او را در هر تکهی خود منعکس کرده و هر تکه در تک به تک سلولهایم فرو رفته بود. نمیتوانستم هضمش کنم. او یک غریبه که در کوچه و خیابان دیده ...
✨یک سبد شاعرانه✨
95
⚪ عنوان: هریو و آوای دُرسامُون
⚪ نویسنده: الهه برزگر
⚪ناشر: انتشارات بتهجقه
⚪ دیجیتال آرتیست جلد: خانم زهره پورابراهیم
⚪ طراحی جلد: جناب هلر شمسی
⚪ ۲۲۷ صفحه رقعی، کاغذ بالک
⚪ قیمت: ۱۶۷۰۰۰ تومان
.
⚪ موضوع:
هریو دختری با احساسات زیاد است که مهربانیاش شامل حال کوچکترین گیاهان و موجودات مزرعه هم میشود.
او از سن ۱۰سالگی ، پس از آن ماجرا، در عمارت درسامون با عمو و خالهاش زندگی میکند.
با تشویقهای ...
✨یک سبد شاعرانه✨
97
هرطور که فکر میکنم میبینم من آدم سرتقی
هستم.
وقتی جایی دعوت میشوم بهترین لباسهایم
را میپوشم، سرم را بالا میگیرم و ردیف
اول مینشینم.
عادت دارم شنونده باشم تا حرّاف چالهمیدان.
معمولاً به همه لبخند میزنم تا ثابت کنم
مهربانی هنوز نمرده.
اگر آدم ابله درحال وراجی باشد بنابر مَثَل «جواب
ابلهان خاموشیست.» ساکت نمیمانم تا در میان
آدمهایی که عقلشان در تخم چشمانشان جا
خوش کرده تحریف شوم، ...
✨یک سبد شاعرانه✨
97
یک روز چشم باز کردم و دیدم از دیوار اتاقم عشق میچکد،
دفترم، شعری شده بود
لباسهایم، عطری !
تو آمده بودی، همین.
الهه برزگر
@sabadeavaz
✨یک سبد شاعرانه✨
96
مامان بزرگ زن ترگلورگل و آراستهای بود . پیراهنهای چینداری میپوشید که گلگلی پارچههایش همیشه به چشم میآمد. هر صبح میرفت جلوی آینه، موهای فرفری حناییاش را میبافت، سپس یک روسری سیاه را دور پیشانیاش میپیچید و روی آن هم یک روسری سفید دیگر میبست. میگفت پیشانیام که باد بگیرد میچام!
مامانبزرگ لپهای صاف و سرخی داشت. هر وقت حاجیبابا از سر کار و مزرعه برمیگشت باید یک بار روی مامانبزرگ ...
✨یک سبد شاعرانه✨
88
این ظاهر جذاب بی کینه
این خندههای توی آیینه
آرامشی که داری میبینی
اینا نقابن، چهرهی من نیست!
من پشت صحنه، پوست میندازم
رویامو با دستام میسازم
یک روی سکه پیش چشماته
وقتی میگی این سنگه، یه زن نیست!
کارای آسون، واسه من سخته
روی زمین واسم مث تخته
عادت ندارم منتظر باشم
شاید بدیمه، شایدم بد نیست
پشت سرم حرفوحدیثم هست
بیمایه، صخره،مردنی یا پست
میفهمی زن بودن چقد سخته؟
هیچ دردی داروش دردِ ب ...
✨یک سبد شاعرانه✨
100
از یک جایی به بعد دیگر هیچکس را آرزو نمیکنی، دلت میخواهد خودشان بیایند و بمانند.
از یک جایی به بعد از کسی ناراحت نمیشوی، ناامید میشوی.
از یک جایی به بعد نصیحتپذیر میشوی نه نصیحتگریز.
از یک جایی به بعد با کسی مدارا نمیکنی، دورش خط میکشی.
از یک زمانی به بعد، ناگهان بزرگ میشوی.
من برای آن روزهایت، یک بزرگسالیِ خوشحال آرزومندم.
الهه برزگر
@sabadeavaz
✨یک سبد شاعرانه✨
106
تجربیات، به بهای عمر خریداری میشوند.
آنها را نادیده نگیرید!
الهه برزگر
@sabadeavaz
✨یک سبد شاعرانه✨
108
آنوقتها برق زیاد میرفت. سر سیاه زمستان هم که تا زانو برف میآمد و باغ در سکوت غرق میشد ، رادیو دیگر کار نمیکرد. کنار چراغ آتِرا چمبره میزدیم و با دستمان روی دیوار شکلک در میآوردیم. بعدها شنیدیم به آن اَداها میگویند سایهبازی.
یک کتری رویی همیشه روی چراغ زوزه میکشید و تنها آهنگ شبهای ساکت برفکیمان میشد. یک روز صبح که بیدار شدیم دیدیم آنقدر برف باریده که بابایمان گیر کرده توی خانه . د ...
✨یک سبد شاعرانه✨
107
نمیدانستم میخواهم چه کنم. نگاهم که میکرد دلم میخواست بروم جایی که او نباشد. روزی هم که دیر به کتابفروشی میآمد قلبم ناآرام میشد. دلم میخواست مشتری نیاید که بتوانم با خیال راحت چشمم به در بماند بلکه از راه برسد. یک روز که مثل همیشه حواسم به در بود غافلگیرم کرد. با او چشمتوچشم شدم. کتاب از دستم افتاد و تق! صدا کرد. مشتری را راه انداختم و سریع از پشت پیشخوان فرار کردم. نیمهلبخندی زد و رفت سر ...
✨یک سبد شاعرانه✨
103
در یک غروب سرد پاییزه ناامیدانه به آینه نگاه کردم و فهمیدم بالاخره همانی شدم که انکارش میکردم. کسی که سعی داشتم فراموشش کنم داشت کسی که بودم را از پا در میآورد و هیچکدام از جلسات مشاوره، صحبت با دوستانم، گوش دادن به موسیقیهای شاد یا قدم زدنهای درازمدت نتوانسته بود مرا به خودم بازگرداند.
از یک جایی به بعد از تقلا خسته شدم و تصمیم گرفتم دیگر کسی را فراموش نکنم. فهمیدم این کاریست که برای آن سا ...
✨یک سبد شاعرانه✨
91
پس از تو
رد پایت را میبوسم
میدانم هیچکس
در هیچ نقطهای از زندگی
به لحظهی مرگ خود
بوسه نمیزند !
الهه برزگر
@sabadeavaz
✨یک سبد شاعرانه✨
91
ما دینِمان فرق میکند رفیق! به خدای خودمان معتقدیم. خدای ما مثل همانی که این مردم توی مغزمان فرو کرده بودند نیست . سرمان را زیر آب نمیکند. ما را دور نمیاندازد. داد نمیزند. ترکمان نمیکند. تازه انقدر معرفت دارد که اگر یک غلطی کردیم و بعدش دست از پا درازتر آمدیم، بگوید بفرما بنشین سر سفره یک لقمه نان هست کنار هم باشیم.
خدای ما از آن مشتیهاست جان شما!
ما هم که نمکپرورده؛ زورمان را زدیم بشو ...
✨یک سبد شاعرانه✨
99
نازونوز کردنهایت را بگذار برای بعد.
دیگر وقتی نیست. بیا موشوگربه بازیهایت را به وقت دیگری موکول کن. بیا کنارم. بمان.
سر راه برگی از درخت بچین و بگو برای تو کندم.
لبخندی بزن و بگو برای تو میخندم.
یک قدم به سویم بردار و بگو برای تو آمدم.
یک کاری بکن و بگو برای تو کردم.
بهخدا وقتی باقی نمانده .
نمیبینی؟
داریم پیر میشویم.
پس کی عاشقی کنیم؟!
جوانیمان رو به اتمام است !
الهه برزگر
@sa ...
✨یک سبد شاعرانه✨
104
فراخوان طراحی کاراکتر مخصوص دیجیتال آرتیستهایی که تاکنون اثری از آنها منتشر نشده است:
@sabadeavaz
✨یک سبد شاعرانه✨
200
تا ۱۰ سال پیش مهم بود مردم دربارهام چه نظری میدهند.
مهم بود جوری لباس بپوشم که بقیه خوششان بیاید و بگویند چه آدم خفنی!
مهم بود همپای بقیه کسی را داشته باشم که وقتی بگوید « برایت میمیرم» قند در دلم آب شود.
مهم بود همه را راضی نگه دارم، ولو با قربانی کردن خواستههای خودم.
حالا ولی هیچکدام از اینها اهمیت چندانی ندارد. در طی سالها وقتی زندگی روی سفیدوسیاهش را نشانم داد تمامشان رنگ باختند.
حال ...
✨یک سبد شاعرانه✨
214
کتاب جدید
📖 سرگذشت یک مرغ خانگی
✒️ نویسنده و تصویرگر: الهه برزگر
_انتشارات بتهجقه
_۲۶ صفحه جیبی،کاغذ بالک
_قیمت: ۴۳۰۰۰ تومان
خرید :
@elahebarzegar
موضوع کتاب:
مرغ خپل ما فکر کرده بیرون از مزرعه خبرهاییست. از سوراخ توی پرچین فرار کرد ،رفت و آدمش را تنها گذاشت.
بعد وسط یک مشت دردسر گیر افتاد و تازه فهمید چرا آدمش میگفت هر چیزی به تجربه کردنش نمیارزد.
دلش خواست برگردد، اما دیگر وسط همان د ...
✨یک سبد شاعرانه✨
188
زیر سقف آسمون یه جایی بود
صبح به صبح کفتره بق بقو میکرد غزل میگفت
سر ظهر چلچله دیوونه میشد صداشو رو سرش میذاشت
غروبی قاصدک از راه میرسید میگفت که تو دشت کنار
آهو بچهدار شده، فصلشون بهار شده، گله غنچهدار شده
اونجا احوال کسی بدک نبود
نه که غم نباشه، بود
منتها هیچکسی تنها نمیموند
اگه گنجیشکه غمش میشد نسیم باد میآورد
چلچله آوازای شاد میآورد
آهوئه دستای آزاد میآورد
بغل گرم وجود داشته همش! ...
✨یک سبد شاعرانه✨
159
به او گفته بودم کتاب بخوان، فقط بخاطر اینکه بعدها
بتواند یک نفر را پیدا کند تا با او حرف بزند، زیرا
کتابها تا ابدالدهر میتوانستند تنها موضوع قابل
بحث باقی بمانند حتی اگر حرف مشترک دیگری باقی نمانده باشد.
کتاب هریو و آوای درسامون/ الهه برزگر
@sabadeavaz
✨یک سبد شاعرانه✨
129
من آدم ماندن بودم. تو خودت نخواستی. وقتی گفتی برو باورم نشد روزی از راه رسیده که کار عشق سالیان درازم به این نقطه کشیده. با خودم فکر کردم:« بروم؟! یعنی واقعاً؟! بعد گفتم خب ! او اینطور خواسته. من هم که همیشه او را روی چشمهایم گذاشتهام. میروم.» و بعد فکر کردم چه شکلی باید رفت؟! دقیقاً چه کاری باید انجام دهم ؟ من رفتن بلد نبودم. نمیدانستم ترک کردن یک جا، یک باغ، یک کتاب، یک آدم چه مدلیست. هنوز ...
✨یک سبد شاعرانه✨
129
ما قاصدکانیم که بی بال پریدیم
از خانه و کاشانهٔ خود دست کشیدیم
رفتیم بگردیم پی حال خوش اما
در موقع برگشت دگر راه ندیدیم
چون جوجهٔ نو لانهٔ خود ترک نمودیم
با علم به مرگ از سر آن دار جهیدیم
تنها به دل حادثه رفتیم و پس از آن
از درد به دنیای پر از رنگ رسیدیم
در مدت کوتاهی عوض شد سروسامان
ما رشتهٔ خویشی بهکل از ریشه بریدیم
از حادثه و مرگ و غم و درد بگوییم
یک روز اگر باز بپرسید چه دیدیم!
الهه برزگر ...
✨یک سبد شاعرانه✨
123
مراقب رفتارت باش.
آدمها شکنندهاند.
متولدین دههی شصت در مرز چهل سالگی قدم میزنند و متولدین دههی هفتاد سی ساله شدهاند.
هیچ کدام از ما تصورمان از سی سالگی این نبود. بیست ساله که شدیم قرار گذاشته بودیم ۱۰ سال بعد در کاروحرفهمان سری توی سرها در بیاوریم، ثبات مالی پیدا کنیم، کسی ور دل لاکردارمان باشد . نشد . نه اینکه نخواستیم یا زورمان را نزدیم. خواستیم. زورمان را هم زدیم، اما نشد .
سی سالگ ...
✨یک سبد شاعرانه✨
125
ببین رفتار منو پای حماقتم نذار.
نه تو بهترین آدم دنیایی،
نه من اونی که چشم بسته باهات مهربون باشم.
اگه دیدی بعد تموم بدیهایی که کردی
همچنان آبروتو حفظ کردم
اگه جایی ازت بد نگفتم
اگه نذاشتم کسی پشتت حرف بزنه
اگه ، اگه ، اگه و هزاران اگهی دیگه
فقط خواستم حرمت روزایی رو حفظ کنم که
تو از یادشون بردی.
قدیمیا درست میگفتن. ذاتو نمیشه عوض کرد.
مهربون بودن ذات منه و اینم ذات توئه.
نمیشه کاریش کر ...
✨یک سبد شاعرانه✨
135
وطنم و تنام هر دو از یک خاکاند. گرامیشان خواهم داشت.
#الهه_برزگر
@sabadeavaz
✨یک سبد شاعرانه✨
135
در کتاب برادران کارامازوف، داستایوفسکی میگوید :
چیزهایی هست که هیچ زنی نمیبخشد !
روزی اگر زخمی زدی و رفتی؛ اگر با خودت گفتی هیچکس
نفهمید و نشستی پی زندگیات . روزی اگر حس کردی
همهچیز روی روال است و هیچ مشکلی وجود ندارد و
خوشبختی در اوج خودش قرار گرفته،
آن روز منتظر حادثهای باش تا دردی که دادهای را
بازپس بگیری.
زیرا یک چیزهایی هست که هیچ زنی نمیبخشد.
الهه برزگر
@sabadeavaz
✨یک سبد شاعرانه✨
147
رفته بودم «درون» ! جادوگر سپید هم آنجا بود.
طوری به او نگاه کردم که مثلاً انگار نمیشناسمش. او کسی بود که در طی سالها، قصههایم را به من حلول کرده و در شرایط دشوار
پای من مانده بود. وقتی به خود آمدم و فهمیدم مدتیست که به او خیره شدهام شرمسار شدم. خواستم
حرفی بزنم که گفت:« سرنوشت به دنبالت میآد عزیزم.
هر چقدر که بخوان اونو ازت دور نگه دارن.»
لبخند زدم.
حالا منم اینو به تو میگم...
«سرنوشت ...
✨یک سبد شاعرانه✨
137
از نظر آدمها دادوقال کردن توی صورت یکدیگر ایرادی ندارد،
دروغ گفتن مصلحتیست،
دورویی مهم نیست.
فقط تنها چیزی که عیب دارد این است که یکی عاشق شود. آن وقت به زور حرف و عمل آنها را از هم جدا نگه میدارند و میگویند تقدیر بود !
آدمیزادی اگر این است، نه! من نیستم.
#الهه_برزگر
@sabadeavaz
✨یک سبد شاعرانه✨
124
من آدم ماندن بودم. تو خودت نخواستی. وقتی گفتی برو باورم نشد روزی از راه رسیده که کار عشق سالیان درازم به این نقطه کشیده. با خودم فکر کردم:« بروم؟! یعنی واقعاً؟! بعد گفتم خب ! او اینطور خواسته. من هم که همیشه او را روی چشمهایم گذاشتهام. میروم.» و بعد فکر کردم چه شکلی باید رفت؟! دقیقاً چه کاری باید انجام دهم ؟ من رفتن بلد نبودم. نمیدانستم ترک کردن یک جا، یک باغ، یک کتاب، یک آدم چه مدلیست. هنوز ...
✨یک سبد شاعرانه✨
172
همیشه بهمان گفتند قلبت را به راحتی خرج نکن. ولی نگفتند چطوری ! نگفتند وقتی دنیا سر ناسازگاری گذاشت باید چه کرد. نگفتند اگر زور تنهایی چربید باید کجا رفت و اگر یک روز دستانمان بدجور حالش از تکپر بودن بهم خورد باید به چه کسی پناه آورد.
ما را آوردند گذاشتند وسط معرکه و گفتند زنده بمان.
ما که تقصیری نداشتیم.
الهه برزگر
@sabadeavaz
✨یک سبد شاعرانه✨
167
مثل رویاهای پیشین ، در دلم خشکیدهای
گفته بودی خواب این روز سیه را دیدهای
هر چه در دل داشتم دیروز قسمت کردهام
با تویی که طرح لبخند از لبم ورچیدهای
حسرتم مرده، دگر آهی نمانده در گلو
قبل رفتن پس بده جانم که خود ...
✨یک سبد شاعرانه✨
148
گفتی برو، رفتم ، ولی با پا عقب راندی مرا
اینک دلیلش را بگو، این پیش و پس راندن چرا؟ گر میپسندیدی مرا اصلا چرا میراندیام
گر نه، پسندیدی دگر جای من عاشق که را؟
یعنی نشد یک بار هم دلتنگ من باشی؟ ...
✨یک سبد شاعرانه✨
129
گفتی برو، رفتم ، ولی با پا عقب راندی مرا
اینک دلیلش را بگو، این پیش و پس راندن چرا؟
گر میپسندیدی مرا اصلا چرا میراندیام
گر نه، پسندیدی دگر جای من عاشق که را؟
یعنی نشد یک بار هم دلتنگ من باشی؟ نشد؟
یعنی نکردی فکر این یک آدم دلساده را؟
این رفتن و برگشتنت تهدید بوده یا که ناز
سالم نکرده هم زدن دریای گِل آلوده را
تردید کردی پس برو، دیگر صلاح ماست این
باید کمی خلوت کنم، تا پر کنم این حفره را ...
✨یک سبد شاعرانه✨
131
مثل رویاهای پیشین ، در دلم خشکیدهای
گفته بودی خواب این روز سیه را دیدهای
هر چه در دل داشتم دیروز قسمت کردهام
با تویی که طرح لبخند از لبم ورچیدهای
حسرتم مرده، دگر آهی نمانده در گلو
قبل رفتن پس بده جانم که خود دزدیدهای
یک تن عاشق رها کردی و رفتی با رقیب
فکر کردی سیب سرخ آبداری چیدهای!
گفته بودم شب سیاه است و تو شوریدی به من
کنجکاوم اشتباهت را دگر فهمیدهای؟
زندگی روی خوشش را که نشان ما نداد
وا ...
✨یک سبد شاعرانه✨
157
و سالها بعد
وقتی جزئی از خاک سرزمینمان شدیم
کاش سروی بروید بر گورمان
و تمام دلتنگیهای نگفتهمان را بایستد.
الهه برزگر
@sabadeavaz
✨یک سبد شاعرانه✨
162
اصحاب پیامبر گرد ایشان جمع شده بودند. صحبت گرم گرفت و موضوع « قسمت » داغ شد. فرمودند: مسیر قسمت را هیچکس نمیتواند تغییر دهد. در آینده پسری در مغربزمین به دنیا خواهد آمد و دختری در مشرقزمین. اینان به عشق هم گرفتار شده و به وصال هم میرسند.
سیمرغ هم در آن جلسه حضور داشت. تعجب کرد: عجب! مگر چنین چیزی امکان دارد! من کاری میکنم که این دو به هم نرسند.
سپس پرواز کرد و از آنجا دور شد. مدتهای درازی ...