210
تا ۱۰ سال پیش مهم بود مردم دربارهام چه نظری میدهند.
مهم بود جوری لباس بپوشم که بقیه خوششان بیاید و بگویند چه آدم خفنی!
مهم بود همپای بقیه کسی را داشته باشم که وقتی بگوید « برایت میمیرم» قند در دلم آب شود.
مهم بود همه را راضی نگه دارم، ولو با قربانی کردن خواستههای خودم.
حالا ولی هیچکدام از اینها اهمیت چندانی ندارد. در طی سالها وقتی زندگی روی سفیدوسیاهش را نشانم داد تمامشان رنگ باختند.
حالا برایم مهم نیست مردم پشت سرم چه میگویند. آنها همیشه باید حرفی برای گفتن داشته باشند.
حالا مهم نیست از ظاهرم خوششان بیاید یا نه، من لباسهای رنگی، با رنگولعابی که شکل رویاهایم باشند را میپسندم.
حالا مهم نیست کسی در زندگیام وجود نداشته باشد. خودم کسانی که میگویند برایت میمیرم را پس میزنم. زیرا تنها، آنکس حقیقت را میگوید که برایت زندگی میکند.
دیگر با خودم عهد بستهام فقط خودم را راضی نگه دارم.
این نوعی از زندگیست که در آن آرامش دارم.
من عوض نشدم. تنها خودم را از میان افکاری بیمار که سعی در عوض کردنم داشتند بیرون کشیدم.
الهه برزگر
@sabadeavaz