73
روزی شخصی برای خرید روزانه به بازار رفت. گوجه و خیار و باقی خریدهای واجب را انجام داد. هنگام حسابوکتاب، چشمش به آناناسی افتاد که بسیار رسیده و خوشعطر بود. پرسید:« چند؟»
مرد گفت:« ۱۰,۰۰۰ تومان.»
نداشت. نخرید.
هفت سال از آن روز گذاشت.
دم غروب بود. از سرکار به خانه برمیگشت. دستفروشی را دید که آناناس میفروخت. پرسید:« چند؟»
فروشنده گفت:« ۱۹۰,۰۰۰ تومان.»
اینبار دست در جیبش کرد. هرچه داشت به فروشنده داد و این دفعه با دستپر به خانه رفت. وقتی رسید، اهل خانه پرسیدند:« این چیست؟»
نگاهی به آناناس انداخت. سپس جواب داد:« یک حسرت برآورده شده.»
الهه برزگر
@sabadeavaz