Перейти в канал

✨یک سبد شاعرانه✨

73
روزی شخصی برای خرید روزانه به بازار رفت. گوجه و خیار و باقی خریدهای واجب را انجام داد. هنگام حساب‌وکتاب، چشمش به آناناسی افتاد که بسیار رسیده و خوش‌عطر بود. پرسید:« چند؟» مرد گفت:« ۱۰,۰۰۰ تومان.» نداشت. نخرید. هفت سال از آن روز گذاشت. دم غروب بود. از سرکار به خانه برمی‌گشت. دستفروشی را دید که آناناس می‌فروخت. پرسید:« چند؟» فروشنده گفت:« ۱۹۰,۰۰۰ تومان.» این‌بار دست در جیبش کرد. هرچه داشت به فروشنده داد و این دفعه با دست‌پر به خانه رفت. وقتی رسید، اهل خانه پرسیدند:« این چیست؟» نگاهی به آناناس انداخت. سپس جواب داد:« یک حسرت برآورده شده.» الهه برزگر @sabadeavaz