Перейти в канал

✨یک سبد شاعرانه✨

156
رفته بودم «درون» ! جادوگر سپید هم آنجا بود. طوری به او نگاه کردم که مثلاً انگار نمی‌شناسمش. او کسی بود که در طی سال‌ها، قصه‌هایم را به من حلول کرده و در شرایط دشوار پای من مانده بود. وقتی به خود آمدم و فهمیدم مدتی‌ست که به او خیره شده‌ام شرمسار شدم. خواستم حرفی بزنم که گفت:« سرنوشت به دنبالت می‌آد عزیزم. هر چقدر که بخوان اون‌و ازت دور نگه دارن.» لبخند زدم. حالا منم این‌و به تو می‌گم... «سرنوشت به دنبالت می‌آد عزیزم 🌱 الهه برزگر @sabadeavaz