Перейти в канал

✨یک سبد شاعرانه✨

75
غصه‌ی او داشت درون مرا می‌خورد. هیچ چیزی نمی‌توانست حواسم را از رفتارهایش پرت کند و باعث شود حداقل برای دقایقی به موضوع دیگری فکر کنم. قلبم شکسته بود. ذره‌ذرهٔ وجودم داشت درد می‌کشید. چطور می‌توانستم این مسئله را کنترل کنم. شبیه آینه‌ای شکسته بود که تصویر پلیدی او را در هر تکه‌‌ی خود منعکس کرده و هر تکه در تک به تک سلول‌هایم فرو رفته بود. نمی‌توانستم هضمش کنم. او یک غریبه‌ که در کوچه و خیابان دیده‌ام نبود. او فقط یک همسایه‌ نبود. او قوم‌وخویشی دور نبود. او تهدیدی از جانب دوستی که از خون من نیست نبود. او عضو مهم خانواده‌ی کوچکم بود که هربار سعی داشت به استیلای ازبین‌بردن من دست یابد. الهه برزگر @sabadeavaz