259
و قرار بر این بود شعور آدمی
لابهلای سیب کوچک گلو پنهان بماند
خاموش، بیچشم، بیرو؛
اما یک روز خواست که از مجالِترس بگریزد
خواست،
و این خواستن در جهانِدیگران
به غوک کوچکی بدل شد
که شبانگاه از گور خویش بیرون میپرید
و از یک حجم تنهاییِموهوم مینواخت.
و قرار بر این بود که ما
هزاران فرسنگ دورتر از خواستن
در صحرای خویش بنشینیم اما یک شب
سوسوی ستارهای دور نوری به چشمانمان انداخت
دور شدیم
دور شدیم ، رفتیم
و راه شنزار کوچک خویش را به فراموشی سپردیم
بیخبر از آنکه تکهسنگیسوزان را پِی گرفتهایم.
الهه برزگر
@sabadeavaz