280
از اندرونی دیگرانِ بیخبر
به دنبال تو میگشتم
که در خودت پیدا نشد
اگر از حوالی ما گذر کردی
خطی، خبری لااقل ، بی انصاف!
شب از ماه میگریزد
ابر از باران
تو از من
و به شمار ماندگانِ در گور اضافه میشود!
تو که نمیدانی اما میگویم
گوشهایت را هرچند در هزارتوی ناکجا پنهان کردهای
ولی میگویم
حرفهایم رسوب کرده یک گوشه روی هم
و حال آجر به آجرش را کنار گذاشتهام
پلهای بسازم به آن طرف دیوار
و از روزنِ آشفتگانِ گیرکرده در گلویِ زندگی
به تماشای تو از دورها بنشینم.
حال ما را هم اگر بپرسی
نه کسی آمد
نه کسی رفت.
الهه برزگر
@sabadeavaz