Перейти в канал

✨یک سبد شاعرانه✨

313
غربتِ‌مرا میان انگشتانت جای بده پا به پای من جهان را بگرد با چشمانت برایم از هرکناری حرف بزن و سپس لبخندی مهمانم کن بگذار آرام‌ترینِ مردمان باشم. روزهای من پشت ساعت‌های کور به خواب رفته‌اند اما تو حرف بزن حرف بزن حرف بزن صدایت آرامم می‌کند؛ تو که با من حرف می‌زنی جهان رام می‌شود‌. حالا که فالمان به آمدن و ماندن افتاده حواست را بردار، دور قلبم بپیچ من حسودم. من تمامت را برای خودم برداشته‌ام و یک روز حتی اگر کالبدم عاشق تابوت کوچک نجار شد باز برخواهم خواست، به سراغت خواهم آمد، و همچون پروانه‌ای بر شانه‌هایت خواهم نشست. تعجب نکن عزیزِ من، عاشقان اینگونه می‌میرند. الهه برزگر @sabadeavaz