174
امروز که از بقالی برمیگشتیم مرد شیکپوشی از ماشین گرانقیمتش پیاده شد. حاجی هم با دیدنش مدام لقب مهندس مهندس را به ریشش میبست. پسرم که این صحنهها را تماشا کرده بود دستم را کشید و با ذوق گفت میخواهد بعدها درست مثل او آدم مهمی بشود.
نگاهی به چشمانش انداختم و گفتم:«آدمهای مهم همیشهی خدا دکتر و مهندس نمیشوند. آدمهای مهم نجار میشوند و صندلی شکستهات را تعمیر میکنند. پیک میشوند و غذایت را سر موقع به دستت میرسانند. راننده میشوند و از نزدیکترین مسیر تو را سر قرارهای مهمت میبرند. آدمهای مهم سادهاند. کارهایی میکنند که خیلیها نمیتوانند انجامش دهند.»
پسرم لبخندی زد و در فکر فرو رفت.
الهه برزگر
@sabadeavaz