324
شهرزاد قصه گو برام یه قصه ی تازه بگو
قصهی اونی که از عشق یه شعری میسازه بگو
از اونور دریا بگو، از پشت کوهای بلند
از پسرای مهربون، دخترای گیسوکمند
از جاهایی بگو که توش، هفتآسمون ستاره هست
از کسی که بلاَخره، دستای تنهایی رو بست
سرزمین چشامو به، سادهدلا هدیه بده
بزار نگاه کنم آخه، چی به سر دل اومده
شهرزاد قصهگو بشین، موهاتو افشونش بکن
سر منو روی پاهات، یه عمری مهمونش بکن
تو با صدای مخملیت، قصه بخون کیف کنم
خوابای خوب ببینم و، غصههارو حیف کنم
منو ببر به بچگیم ،به پریا بگو بیان
با دامن تور تورشون،واسم روزای خوب بخوان
منو ببر یهبارْدیگه، تو خونههای کاگِلی
به وقتی که یه لحظههم، گریه نکرد سادهدلی
شهرزاد قصهگو دلم، واسه خودم تنگ شده
کار تموم آینه ها، این روزا نیرنگ شده
یه قصهی دیگه بگو،شاهزادههارو پس بیار
تو باغچهی شبای من، ستارهی عشقو بکار
یه کاری کن لبای من، سبز بشه ثمر بده
خندیدنو یادش بیاد،سیاهیا رو پر بده
الهه برزگر
@sabadeavaz