Перейти в канал

✨یک سبد شاعرانه✨

470
نیمه شب بود که باران بارید. لحظه‌ای تند و عجیب دمی آرام و صبور، و من اینجا هستم. کنج یک شهر شلوغ که پر از ابهام است، ظاهری وسوسه انگیز و بزرگ از دل اما خام است. خانه‌ام کنج سکوت،لای پرچین خیال وسط دفتر شعر است هنوز، من هنوز اینجایم. شب پاییزی گرمی‌ست ولی از درون یخ زده‌ام. سعی دارم که حواسم برود خارج از خانه کمی فکر کند زیر باران، آری! آخر ایرادش چیست؟ چند سال است مهم نیست کسی از سر دردِجنون گِرد مرا ترک کند. شاعری کهنه‌ام از بند زنان، راه جادویی شعری بلدم که مرا شب به شب از وحشت تنهایی‌ام آزاد کند راستش نم نم باران امشب آمده تا که مرا شاد کند ما در این حیطه همه تنهاییم. های، آدم‌ها، های شرم بر سستی‌تان. الهه برزگر @sabadeavaz