217
آن اوایل که خواستم در رشتهی مورد علاقهام درس بخوانم همه مخالفت کردند. فکر میکردند بیشتر از خودم نگران زندگیام هستند.گمان میکردند مخم تاب برداشته که میخواهم بروم دنبال هنر. این شد که نشد!
بعدتر، دلم خواست حرفهی مورد علاقهام که سالها برایش جان کنده بودم را دنبال کنم و فقط نویسنده باشم، همه گفتند این کار به دردت نمیخورد. آینده ندارد. خوشبخت نمیشوی. این شد که نشد!
چندی بعد که از سر کلهشقیهایم خواستم بلاخره شغل از پیش تعیین شدهی خانوادگی را رها کنم و بروم سراغ زندگیام، گفتند داری خودت را بدبخت میکنی. مگر عرضهی ماندن توی یک شغل درستوحسابی را نداری! شغلی بدتر از قبلی برایم تراشیدند و این شد که نشد!
بلاخره زدم زیر همهچیز و نویسنده بودنم را علنی کردم. اما کو پول! حمایتی از جانب کسی در کار نبود،زیرا مطمئن بودند با این انتخابم دیگر از دست رفتهام. کتابهایم باید روی دستم خاک میخوردند و آرزوی چاپ شدنشان روی دلم میماند. این شد که نشد!
چندی بعد، کتابها را برای نشرهای مختلفی فرستادم. اما تکتکشان یا کتب نویسندگان ایرانی را نمیپذیرفتند یا کتاب تخیلی چاپ نمیکردند . از جانب همهی نشرها رد شدم. این شد که نشد!
بلآخره، با هزاران زحمت و فروش چند تا چیز اندک، خردهمبلغی جور کرده و کتاب اولم را چاپ کردم اما ناشر توزرد از آب درآمد .کتاب را گرو برداشت تا پول بیشتری به جیب بزند و باز هم، این شد که نشد.
کتاب چاپ کردم اما در شهر هیچکس یک نویسندهی زن را تحویل نمیگرفت. باید دوبرابر مردان تلاش میکردم و حق خطا هم نداشتم. این شد که باز آن طور که میخواستم نشد!
سالها زحمت، خوندل، درد تحقیرشدن و همچنان تولید اثری بهتر از دیروز و حمایت نکردن مردم، متلکها، شد انتشارات بتهجقه و نویسندهای که همچنان با خرده مبلغی کتابهایش را به دندان گرفته اما مردمش کتابهای خارجکی را اعلاتر میدانند. این شد که هم شد، هم نشد!
میدانید، راستش را که بخواهی زندگی اصلا قرار نبود آسان باشد. سرتان را شیره مالیدهاند. انقدر با خودتان کلنجار نروید و بپذیریدش. اینجوری لااقل کمی بهتر میتوانید رنجهای مسیر را تحمل کنید و ناامید نشوید.
الهه برزگر
@sabadeavaz