220
يک لحظه ساکت شد. بعد دوباره ادامه داد: «
لطفاً جای ما هم زندگی کنین. عاشقونه زندگی کنین.
تحمل عشق يهطرفه سخته، اما از دست دادنش سختتره.
هر طرف میری، هرچی میخری، همهش با خودت
دودوتاچارتا میکنی اون خوشش میآد يا نه.
انقدر واسه خودت زندگی نمیکنی که سرآخر کلاً يادت میره
خودت چهجوری بود.
بعدش يهوقتی به هوش میآی
که ديگه نه اونو داری نه خودتو.
اصلاً
عشق دوطرفهای که بهجای ترک کردن هم،
جلو مشکالت وايسن،
خیلی کمه. آدم فکر میکنه که زياده
يا بازم ممکنه يکی ديگه رو ببینه بهتر از اون. نه، جانم!
بعداً میفهمی چه بالایی سرت اومده.»
لحظههای احساسی همیشۀ خدا پر از سکوت و غم بودند.
نمیدانم
توی دنیای بزرگاندازهها اينشکلی بود
يا کلاً ذات احساسات غمانگیز، اين است.
بخشی از کتاب آنومی و سرزمین بزرگاندازهها
اثر الهه برزگر
انتشارات بتهجقه
@sabadeavaz