194
قرار بود چند ساعتی از پسرک همسایه بالاییمان مراقبت کنم تا طی مدتی که هرکدام از اعضای خانوادهاش سراغ گیروگرفتشان رفتهاند کاری به دستشان ندهد.
پسربچهی شرّی بود. از قدیم گفتنی، از دیوار راست هم بالا میرفت . روی مبل وسط پذیرایی نشسته بودم و سرم را میان دستانم میفشردم . چیزی نمانده بود سرسام بگیرم که فکری به سرم زد. در حال پشتک زدن روی کاناپه بود. پیشنهاد کردم به جای این همه ورجه وورجه کردن بنشیند نقاشی بکشد. داشتم با خودم فکر میکردم پیشنهاد مسخرهای به کسی که یک جا بند نمیشود کردهام ، اما برخلاف انتظارم قبول کرد. با نیش باز مداد و کاغذ جلویش گذاشتم و نشستم تا از سکوت خانه لذت ببرم . پس از دقایقی خیره شدن به ورق پرسید:« شیطون چه شکلیه؟»
به نظر سوال سادهای میآمد اما همینکه خواستم در جواب چیزی بگویم دیدم ذهنم پر از خالیست. من هم دقایقی در فکر فرو رفتم. شیطان شبیه خیلی چیزها میتوانست باشد :« شیطون شکل کسیه که از مسخره کردن دیگران هیچ ابایی نداره.
شیطون کسیه که وقتی دوستیش با یکی تموم میشه ریز و درشت طرفو تو بوقوکرنا میکنه.
شیطون شکل آدمیه که شهادت دروغ میده.
شیطون شکل کسیه که یکی رو به خودش وابسته میکنه و بعدش جا میزنه.
شیطون شبیه تموم اون آدماییه که به وقتش باید میبودن اما ترکمون کردن.»
نفس سنگینی از ته دلم بیرون پرید. به نظرم این کاملترین جوابی بود که میتوانستم به او بدهم.
پسرک برای مدتی سکوت کرد . سپس مداد سیاه را برداشت.
الهه برزگر
@sabadeavaz